ارتباط با ارواح (برگرفته از تفسیر موضوعی آیت الله العظمی جعفر سبحانی)

مشخصات کتاب

سرشناسه : بیستونی، محمد، 1337 -، گردآورنده

عنوان و نام پدیدآور : ارتباط با ارواح (برگرفته از تفسیر موضوعی آیت الله العظمی جعفر سبحانی)/به اهتمام محمد بیستونی.

مشخصات نشر : قم:بیان جوان،1389.

مشخصات ظاهری : 310ص.؛17x11س.م.

فروست : تفسیر سبحان؛4.

شابک : 978-964-5640-78-9

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

موضوع : ارواح (اسلام)

رده بندی کنگره : BP98/ب95الف4 1389

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 2044893

ص:1

اشاره

ص2

ص:3

اَلاِْهْداءِ

اِلی سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِیّینَ وَ اِلی مَوْلانا

وَ مَوْلَی الْمُوَحِّدینَ عَلِیٍّ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَ اِلی بِضْعَةِ

الْمُصْطَفی وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَ اِلی سَیِّدَیْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَیْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ اِلَی الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومینَ الْمُکَرَّمینَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ لاسِیَّما بَقِیَّةِ اللّهِ فِی الاَْرَضینَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْیاءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّینِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفَ فَیا مُعِزَّ

الاَْوْلِیاءِوَیامُذِلَ الاَْعْداءِاَیُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فی غَیْبَتِکَ وَ فِراقِکَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِکَ وَ مَحَبَّتِکَ فَاَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ مِنْ مَنِّکَ وَ

فَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْکَ

اِنّا نَریکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ

(4)

ص:4

متن اجازه نامه حضرت آیة اللّه سبحانی

برای تدوین آثار معظمٌ له متناسب با مخاطبین جوان

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

حضور انور جناب آقای دکتر محمد بیستونی (دام مجده)

با اهداء سلام

نامه جنابعالی رسید و از فعالیت های قرآن آن عزیز آگاه شدم. درباره آثار قرآنی اینجانب مجازید به هر نحوی که مصلحت دانستید برای مخاطبان جوان آماده سازید و شیوه نگارش مانند آثار پیشین جنابعالی باشد.

با تقدیم احترام

جعفر سبحانی

11/7/1388

ص:5

متن تأییدیه حضرت آیة اللّه العظمی جعفر سبحانی

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

یکی از گام های مؤثر که باید مفسران اسلامی در تشریح و تفهیم مقاصد عالی قرآن بردارند این است که، دگرگونی عمیقی در شیوه تفسیر به وجود آورند و از تکرار تفسیر قرآن به شیوه ترتیبی که سوره به سوره یا آیه به آیه است، خودداری نمایند و توجه خود را به شیوه دیگری که همان «تفسیر موضوعی» است، معطوف سازند. آن گاه خواهند دید در این نوع تفسیر چه پنجره های زیبایی از علوم و معارف قرآن در چشم انداز تفسیری آنان گشوده می شود.

ص:6

در همین راستا برادر فرزانه جناب آقای دکتر محمد بیستونی رئیس گروه مؤسسات قرآنی تفسیر جوان در تلاشی بیست ساله با لطف و عنایات ویژه الهی شش نوع تفسیر موضوعی برای شش مخاطب هدف تحت عناوین تفسیر کودک، تفسیر نوجوان، تفسیر جوان، تفسیر زنان، تفسیر مردان و تفسیر خانواده با نظارت علمای برجسته حوزه های علمیه تألیف و منتشر نموده و چندین کتب ارزنده قرآنی و تفسیر موضوعی مستقل را نیز تحت عناوینی همچون تغذیه، باستان شناسی، هنرهای دستی، دنیای حیوانات، شعر و شاعری، آب و باران، فقر و ثروت، نهج البلاغه جوان، خلاصه الغدیر، لغت شناسی و مفاهیم

ص:7

قرآن کریم و... را با نگاه ویژه به قرآن، حدیث و علوم روز برای نسل جوان تألیف و چاپ و منتشر نموده است که این حجم از فعالیتهای تأثیرگذار قرآنی در نوع خود کم نظیر می باشد.

برای ایشان تداوم توفیقات و طول عمر همراه با صحت، عزّت و حسن عاقبت را خواهانم و به همه خانواده های محترم و جوانان عزیز توصیه می نمایم از همه آثار ارزشمند و کاربردی ایشان که با محتوای عمیق و ساده و زیباترین شکل ارائه شده است حداکثر استفاده را بنمایند.

قم جعفر سبحانی

4/8/88

ص:8

متن تأییدیه حضرت آیت اللّه محمد یزدی

رئیس شورایعالی حوزه های علمیه ورئیس دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

قرآن کریم این بزرگ ترین هدیه آسمانی و عالی ترین چراغ هدایت که خداوند عالم به وسیله آخرین پیامبرش برای بشریت فروفرستاده است؛ همواره انسان هارا دستگیری و راهنمایی نموده و

ص:9

می نماید.

این انسان ها هستند که به هر مقدار بیشتر با این نور و رحمت ارتباط برقرار کنند بیشتر بهره می گیرند.

ارتباط انسان ها با قرآن کریم با خواندن، اندیشیدن، فهمیدن، شناختن اهداف آن شکل می گیرد. تلاوت، تفکر، دریافت و عمل انسان ها به دستورالعمل های آن، سطوح مختلف

ص:10

دارد. کارهایی که برای تسهیل و روان و آسان کردن این ارتباط انجام می گیرد هر کدام به نوبه خود ارزشمند است.

کارهای گوناگونی که دانشمند محترم جناب آقای دکتر بیستونی برای نسل جوان در جهت این خدمت بزرگ و امکان ارتباط بهتر نسل جوان با قرآن

ص:11

انجام داده اند ؛ همگی قابل تقدیر و تشکر و احترام است. به علاقه مندان بخصوص جوانان توصیه می کنم که از این آثار بهره مند شوند.

توفیقات بیش از پیش ایشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد یزدی

رییس دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری

1/2/1388

ص:12

مقدمه

قرآن کریم درآیات 82 سوره اِسراء و 44 فُصِّلَت و 57 یُونس خود را به عنوان نسخه شفابخش معرفی می کند. بنابراین می توان این کتاب آسمانی را همچون داروخانه ای فرض کرد که بیماران و نیازمندان متناسب با نوع بیماری و نیاز خاص خود باید به سراغ آن رفته و برنامه زندگی و نجات خود را از این گنجینه معنوی و مادی انتخاب کنند تا پرنده زیبای خوشبختی را در آغوش گرفته و در ساحل امن و آرام آن طی مسیر نموده و دنیا و آخرت خود را در سایه عمل به محتوای قرآن آباد سازند.

در همین راستا گروه مؤسسات قرآنی تفسیر جوان که تشکلی مردمی و غیرانتفاعی است 11 مؤسسه تخصصی قرآنی را تأسیس نموده است تاهریک از مؤسسات متناسب با «مخاطب خاص» یا «موضوع خاص» مندرج در اساسنامه رسمی خود، گروههای

ص:13

سِنّی گوناگون را با آیات مرتبط با همان گروه مأنوس ساخته و درک و فهم آیات موضوعی را برای آنان ساده و میسر سازد. لذا براساس فلسفه وجودی تأسیس هر مؤسسه، شش نوع تفسیر موضوعی بر اساس شش جمعیت هدف در مؤسسات مذکور تدوین و منتشر شده است که عبارتند از:

1 «تفسیر کودک» ویژه کودکان پیش دبستانی تا پایان دبستان که حدود 200 آیه مورد نیاز برای کودکان عزیز به صورت گرافیکی، مفهومی و به 4 زبان فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسه در 30 جلد به صورت تمام رنگی در قطع بیاضی را در خود جای داده است.

2 «تفسیرنوجوان» ویژه نوجوانان مقطع راهنمایی تا پایان دبیرستان است که حدود 2000 آیه موضوعی متناسب با نیازهای نوجوانان عزیز در قطع جیبی با استفاده از تفسیر نمونه در 30 جلد را دربرگرفته و با استفاده از 9رنگ جذاب در چاپ

ص:14

متن برای جامعه هدف خود طراحی شده و به دلیل دارابودن فهرستواره موضوعی این امکان را برای نخستین بار برای نوجوانان فراهم می سازد تا بدون نیاز به استاد حدودا 4000 موضوع از قرآن کریم را به سادگی فیش برداری و تحقیق نموده و در قالب مقاله یا کتاب ارائه دهند.

3 «تفسیر جوان» ویژه جوانان دانشجو و بزرگسالان می باشد که کل آیات قرآن را با استفاده از تفسیر نمونه در 30جلد به خود اختصاص داده است و جوانان عزیز بااستفاده از فهرستواره موضوعی و الفبایی فارسی این تفسیر قادر خواهند بود تا حدود 000/10 موضوع مورد نیاز خود را پژوهش و استخراج نمایند.

4 «تفسیرزنان» در این تفسیر مجموعه آیات مربوط به بانوان محترم استخراج شده و در ذیل هر آیه تفسیر آن بر اساس سه تفسیر معتبر موجود یعنی «تفسیر نمونه» تألیف حضرت آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی و «تفسیر مجمع البیان» اثر

ص:15

گرانسنگ مفسّر بزرگ جهان تشیع امین الاسلام مرحوم آیة اللّه طبرسی (متوفّی به سال 548 ه.ق) و «تفسیر المیزان» نوشته مرحوم آیة اللّه علامه طباطبایی، درج شده است. البته مجموعه مطالب استخراج شده از تفسیر المیزان درباره زنان و خانواده به صورت یکجا جمع آوری و در پایان کتاب درج شده است. تعداد آیات گزینش شده در این تفسیر 275 آیه می باشد.

5 «تفسیر مردان» که دربردارنده آیات مربوط به آقایان می باشد. نظیر آیاتی که وظایف و تعهدات مردان نسبت به خانم ها را تبیین نموده یا گروه آیات جهاد و شهادت. تعداد آیات گزینش شده دراین تفسیر 350 آیه می باشد.

6 «تفسیر خانواده» مجموعه آیات مرتبط با مسائل خانوادگی را به صورت تخصصی و موضوعی مورد ارزیابی قرار داده است. تعداد آیات گزینش شده در این تفسیر 425 آیه می باشد.

ص:16

پس از پایان کار تدوین 6 تفسیر مذکور برای 6 جمعیت هدف، کارهای انجام شده را به مرجع بیدار و هوشیار جهان اسلام حضرت آیة اللّه العظمی جعفر سبحانی که پایه گذار نخستین تفسیر موضوعی به زبان فارسی در 50 سال قبل بوده اند ارائه داده و از محضرشان تقاضا نمودم تا اجازه دهند مجموعه آثار قرآنی معظمٌ له را که بسیار کاربردی، متنوع و گسترده و مورد نیاز جامعه امروز می باشد برای استفاده نسل جوان و عموم مردم ساده سازی و چاپ و منتشر نمایم و ایشان با تقاضای بنده موافقت فرمودند.

کتاب حاضر یکی از موضوعاتی است که در دانشگاه ها و مراکز علمی همواره مورد بحث بوده و سؤالات و شبهات مختلفی در این خصوص توسط جوانان عزیز مطرح می شود. مرجع عالیقدر استاد فرزانه حضرت آیة اللّه سبحانی در نوشته های مختلف خود به خوبی بحث را تشریح و به سؤالات مرتبط با موضوع پاسخ داده اند. از مجموعه مقالات و نوشته ها و آثار متعدد ایشان، کتابِ تفسیر موضوعیِ «ارتباط با ارواح» تدوین،

ص:17

ساده سازی، اعرابگذاری و به سبک شعرگونه و منظم صفحه آرایی شده و در قطع جیبی با طرح جلد جذاب برای جوانان چاپ و منتشر گردیده است که ما و شما هم اکنون در محضر نورانی آن هستیم.

امیدوارم خداوند منّان ما و شما را شکرگزار نعمت وجود علمای روشنفکر که ادامه دهندگان راه انبیاء و اولیاء الهی هستند قرار داده و توفیق فهم و درک و نشر مفاهیم زندگی ساز و نشاط آفرین قرآن کریم را به همگی عنایت فرماید.

دکتر محمد بیستونی

رئیس مؤسسه قرآنی تفسیر جوان

تهران 8/8/1388 مصادف با سالروز ولادت

سلطان قلبها علی بن موسی الرضا علیه السلام

ص:18

پیشگفتار

توحید و یکتاگرایی از نظر عقیده و عمل دارای مراتب و درجاتی است که دانشمندان «علم کلام» درباره آن ها بحث و گفتگو کرده اند. یکی از آن ها مسئله «توحید در عبادت» است که تمام پیامبران برای تحکیم آن، مبعوث و برانگیخته شده اند و قرآن، توحید در عبادت را، خط مشترک و هدف متحد تمام برانگیخته شدگان آسمانی می داند آن جا که می فرماید:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ

ص:19

وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...»(1)

«در میان هر امتی پیامبری برانگیختیم که خدا را بپرستید و از هر طاغوتی بپرهیزید».

بنابراین یکتاپرستی اصل مشترکی است که قرآن آن را زیربنای تمام شرایع معرفی می کند، تا آن جا که قرآن به اهل کتاب با آیه یاد شده در زیر، خطاب می کند و می فرماید: «قُلْ یا

اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا...»(2)

ص:20


1- 36 / نحل .
2- 64 / آل عمران .

«بگو ای اهل کتاب بیایید کلمه ای را که میان ما و شما یکسان است، بپذیرید و آن این که جز خدای را نپرستیم و برای او شریک قائل نشویم».

یکتاپرستی، و تحریم پرستش هر موجودی جز خدا مطلبی است که تمام فرقه های اسلامی آن را پذیرفته اند و احدی در این مورد سخن مخالفی ندارد به گونه ای که اگر فردی این اصل را نپذیرد، از جرگه اسلام بیرون رفته و جزو مسلمانان شمرده نمی شود.

آن چه در این رساله می گذرد پاسخ پرسش هایی است که

امروز از طرف گروهی عنوان شده و می خواهند اذهان را آلوده

ص:21

سازند این پنج پرسش عبارتند از:

1. استغاثه و استمداد و حاجت خواهی از غیر خدا چگونه است؟

2. درخواست شفاعت از ارواح طیبه پیامبران و پیشوایان معصوم جایز است یا نه؟

3. در مقام درخواست چیزی از خدا، وسیله قرار دادن اولیای الهی چگونه است مثلاً بگوییم: «اَللّهمَّ إنّی أَتَوَسَلُ بِنَبِیَّکَ إِلَیْکَ» و مانند این ها، چه حکمی دارد؟

4. در مقام درخواست حاجت از خدا، سوگند دادن خدا به حقّ اولیا چگونه است؟

ص:22

5. آیا سوگند خوردن به غیر خدا مانند سوگند به قرآن، پیامبر و امام از نظر شرع چگونه است؟

این مسائل پنجگانه را از دو نظر می توان مطالعه و بررسی کرد:

1. آیا چنین استمدادها و درخواست شفاعت ها، و توسل به ارواح طیبه اولیای الهی، و سوگنددادن خدابه مقام آن ها، عبادت وپرستش غیرخدا است و به اصطلاح بااصل «یکتاپرستی» و «جز او نپرستی» منافات دارد؟ یا نه؟ و به دیگر سخن: اگر کسی بگوید: «ای پیامبر گرامی حاجت ما را برآور، بیمارم را شفا بده، در حق من شفاعت کن، و...»، او با این گفتار و درخواست خود،

ص:23

نبیّ گرامی را عبادت و پرستش کرده است؟ یا چنین درخواست ها مایه پرستش غیر خدا شمرده نمی شود؟

2. اگر ثابت شود که این نوع اعمال، از اقسام عبادت غیر خدا نیست باز جای بحث باقی می ماند و باید بحث شود که آیا چنین کارهایی از نظر شرع، (هر چند عبادت غیر خدا نیست) جایز است یا نه، زیرا ممکن است عملی عبادت غیر خدا شمرده نشود، اما به عللی حرام گردد مثلاً به عنوان بدعت و یا نهی خصوصی تحریم شود.

آن چه در این بخش می گذرد، مربوط به تحلیل مسائل پنجگانه است آن هم از نظر دوم و این که آیا انجام چنین اموری

ص:24

مشروع و جایز است یا نه؟! و بر فرض مشروع مفید و سودمند است یا نه ؟

شما در این بخش تحت فصول پنجگانه ملاک شرعی بودن این امور، بلکه بالاتر از آن را لمس خواهید کرد و نصوص کتاب و سنت، روشن خواهد ساخت که اسلام آن را یک امر مفید و سودمند می داند.

ص:25

استمداد از ارواح اولیای خدا

استمداد از ارواح اولیای خدا

1. «وَلاتَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» (1)

«به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مگویید مرده اند، بلکه آنان زندگانند ولی شما احساس نمی کنید».

2. «...فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الاَْمْرِ...»(2)

«از آنان درگذر و در حقّ آنان طلب آمرزش بنما و با آن ها در امور مشورت کن».

ص:26


1- 154 / بقره .
2- 159 / آل عمران .

3.«...وَ لَوْاَنَّهُمْ اِذْظَلَمُوآا اَنْفُسَهُمْ جآؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابا رَحیما»(1)

«اگر آنان موقعی که بر خویشتن ستم کردند، پیش تو آمدند، و از خداوند طلب آمرزش می نمودند، و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش می کرد، خداوند را توبه پذیر و رحیم می یافتند».

4. «قالُوا یاَبانَا اسْتَغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا اِنّا کُنّا خطِئینَ. قالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(2)

«فرزندان یعقوب گفتند: ای پدر ما، برای ما به خاطر گناهانی

ص:27


1- 64 / نساء .
2- 97 98 / یوسف .

که داریم (از خدا) طلب مغفرت بنما، ما خطاکار بودیم. پدر گفت: به همین زودی از خدایم برای شما طلب آمرزش می کنم، او بخشایشگر و رحیم است».

5. «وَ اِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِروُنَ»(1)

«وقتی به آنان گفته می شود بیایید تا پیامبر خدا درباره شماها طلب آمرزش کند، سرهای خود را به عنوان مسخره می گردانند، آنان را می بینی که با تکبر مانع حق می شوند».

1 5 / منافقون .

ص:28


1- 5 / منافقون .

تفسیر آیات

درخواست چیزی از «اولیای خدا» به صورت های گوناگون انجام می گیرد که در زیر به آن ها اشاره می شود:

1. از «فرد زنده» درخواست کنیم که ما را در ساختن خانه ای کمک کند و یا از ظرف آبی که در کنار دست او قرار دارد، ما را سیراب نماید.

2. از «فرد حی» درخواست کنیم که در حق ما دعا کند و برای ما از خدا طلب آمرزش نماید، هر دو صورت در این جهت مشترکند که از شخص سؤال شده، کاری را درخواست می کنیم که صد درصد به صورت یک امر طبیعی در اختیار او

ص:29

می باشد، چیزی که هست سؤال نخست مربوط به امور دنیوی است و دومی مربوط به امور دینی و اخروی است.

3. از «فرد حی» درخواست کنیم که بدون اسباب عادی و طبیعی، کاری را صورت دهد، مثلاً بدون مداوا، بیماری را شفا بخشد، گمشده ای را باز گرداند، و قرض ما را ادا نماید به عبارت دیگر درخواست کنیم که از طریق اعجاز و یا کرامت بدون تشبث به اسباب طبیعی و عادی، درخواست ما را انجام دهد.

4. «مسئول»، حی و زنده نیست، ولی چون اعتقاد داریم که در سرای دیگر حی و زنده است و رزق و روزی می خورد، از روح چنین فردی درخواست می کنیم که در حقّ ما دعا کند.

ص:30

5. از چنین فردی درخواست می کنیم که با استفاده از قدرت معنوی که خداوند به او داده است، بیمار را شفا بدهد،گمشده ما را باز گرداند و... .

این دو صورت بسان صورت های دوم و سوم سؤال از حی است، چیزی که هست در آن دو صورت، مسئول حی و زنده در جهان ماده و طبیعت است، و در این دو مورد، مسئول به ظاهر مرده است ولی در واقع زنده می باشد.

هرگز از چنین فردی نمی توان، درخواست کرد که در امور مادی از طریق اسباب عادی ما را یاری نماید، زیرا فرض این است که وی از این جهان رخت بربسته و دست او از اسباب

ص:31

عادی کوتاه شده است بدین ترتیب مجموع اقسام پنج تا است، که سه صورت مربوط به سؤال از زنده در جهان ماده و در دو صورت مربوط به غیر زنده در این جهان می باشد.

صورت نخست

درخواست کار و کمک از احیا در امور عادی که اسباب طبیعی و عادی دارد، اساس تمدن بشر را تشکیل می دهد، زندگی بشر در این جهان خاکی بر اساس تعاون استوار است، و همه عقلای جهان در امور زندگی از یکدیگر کمک می طلبند و حکم این صورت آن چنان واضح است که هرگز احدی در آن

ص:32

اشکالی نکرده است، و برای این که بحث ما قرآنی است، به نقل آیه ای اکتفا می کنیم.

«ذوالقرنین» در ساختن سدّ در برابر تجاوز «یأجوج» و «مأجوج» به ساکنان منطقه رو کرد و گفت:

«...فَاَعینُونی بِقُوَّةٍ اَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْما»(1)

«با نیرویی که در اختیار دارید مرا کمک کنید تا میان شما و آنان سدی قرار دهم».

ص:33


1- 95 / کهف .

صورت دوم

درخواست دعای خیر و یا طلب آمرزش از زندگان در جهان ماده

صحت و استواری یک چنین درخواست از احیا، از ضروریات قرآن مجید است و هرکس مختصر آشنایی با قرآن داشته باشد، می داند که شیوه پیامبران این بوده که در حقّ امت خود، طلب مغفرت می کردند و یا خود امت از پیامبران، چنین درخواستی می نمودند. اینک مجموع آیاتی را که در این قسمت وارد شده است در این جا منعکس می کنیم، البته آیات ناظر به این قسمت چند گروه است که به خاطر تسهیل مطلب، آن ها را مورد بحث قرار می دهیم:

ص:34

1. گاهی خداوند به پیامبر خود دستور می دهد که وی درباره آنان طلب آمرزش کند، مانند:

«...فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الاَْمْرِ...»(1)

«از آنان درگذر و در حق آنان طلب آمرزش بنما و با آن ها در امور مشورت کن».

«...فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»(2)

«با زنان بیعت بنما و برای آن ها از خدا طلب آمرزش کن، حقا خداوند بخشنده و رحیم است».

ص:35


1- 159 / آل عمران .
2- 12 / ممتحنه .

«خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»(1)

«از اموال آنان صدقه بگیر، آنان را با این عمل پاک گردان، در حقّ آنان دعا کن، زیرا دعای تو در حقّ آنان، مایه آرامش آن ها است خداوند دانا و شنوا است».

در این آیه خداوند مستقیما به پیامبر دستور می دهد که در حقّ آنان دعا کند و تأثیر دعای او آن چنان سریع است که افراد، پس از دعای پیامبر، در باطن احساس آرامش می کنند.

1 103 / توبه .

ص:36

2. گاهی خود پیامبران به گنهکاران وعده می دادند که در شرایط خاصی برای آن ها طلب آمرزش خواهند کرد مانند:

«...اِلاّ قَوْلَ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ...»(1)

«مگر وعده ابراهیم به عمودی خود که برای تو طلب آمرزش خواهم کرد».

«...سَاَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبّی اِنَّهُ کانَ بیحَفِیّا»(2)

«ابراهیم گفت: به زودی برای تو طلب آمرزش می کنم، زیرا

1 4 / ممتحنه .

2 47 / مریم .

ص:37

خدایم مهربان است».

«وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهآ اِیّاهُ...»(1)

«طلب آمرزش ابراهیم برای عموم خود به خاطر وعده قبلی بود».

این آیات حاکی است که پیامبران به گنهکاران وعده و نوید استغفار می دادند تا آن جا که «ابراهیم» نیز به «آزر» این چنین نویدی داده بود؛ ولی وقتی او را در بت پرستی پایدار دید، از طلب آمرزش خودداری کرد ؛ زیرا یکی از شرایط

1 114 / توبه .

ص:38

استجابت دعا این است که طرف، موحد باشد نه مشرک.

3. خداوند دستور می دهد که گروه با ایمان ولی گنهکار، برای جلب مغفرت خدا به حضور «پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله » بروند و از او بخواهند که درباره آنان طلب آمرزش کند، و اگر پیامبر درباره آن ها طلب آمرزش کند، خداوند گناهان آنان را می بخشد.

«...وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوآا اَنْفُسَهُمْ جآؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابا رَحیما»(1)

«اگر آنان موقعی که بر خویشتن ستم کردند، پیش تو

1 64 / نساء .

ص:39

می آمدند، و از خداوند طلب آمرزش می نمودند و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش می کرد، خداوند را توبه پذیر و رحیم می یافتند».

چه آیه ای روشن تر از این که خداوند به امت گنهکار دستور می دهد که برای جلب مغفرت خدا، حضور پیامبر برسند و از او بخواهند که در حقّ آنان دعا کند؟ حضور «رسول خدا صلی الله علیه و آله » رسیدن و درخواست استغفار از او، دو فایده روشن دارد:

الف: درخواست استغفار از پیامبر در گنهکاران روح اطاعت و پیروی از پیامبر را زنده کرده و سبب می شود که آنان به خاطر مقامی که احساس می کنند که پیامبر دارد، از او به خوبی پیروی

ص:40

نمایند. اصولاً یک چنین رفت و آمد در انسان، حالت خاصی از خضوع نسبت به پیامبر پدید می آورد، و انسان را آماده می سازد که آیه... «...اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ...»(1) را از صمیم دل عمل نماید.

ب: این عمل مقام و موقعیت پیامبر را در اذهان امت به خوبی ترسیم می کند و می رساند که همان طور که فیض های مادی از طریق اسباب خاصی به بندگان الهی می رسد، هم چنین فیض معنوی که همان مغفرت خدا است، از طریق اسباب معینی

1 59 / نساء .

ص:41

مانند دعای پیامبر و عزیزان درگاه خدا، فرود می آید.

اگر خورشید آسمان، سبب ریزش کالری و حرارت و نیرو و انرژی است، و این فیض از طریق آفتاب به بندگان می رسد، هم چنین فیض معنوی و لطف الهی، وسیله خورشید آسمان رسالت به بندگان الهی می رسد و «جهان هستی» در هر دو مرحله، جهان «اسباب و مسببات» است و الطاف مادی و معنوی در هر دو جهان همراه با سبب است.

4. از برخی از آیات استفاده می شود که مسلمانان پیوسته به حضور رسول خدا می رسیدند و درخواست دعا و طلب آمرزش از خدا می کردند، و لذا وقتی مسلمانان به منافقان چنین

ص:42

پیشنهاد می کردند، با ابا و روی گردانی آن ها مواجه می گردیدند، چنان که می فرماید:

«وَ اِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِروُنَ»(1)

«وقتی به آنان گفته می شود بیایید تا پیامبر خدا درباره شماها طلب آمرزش کند، سرهای خود را (به عنوان مسخره) می گردانند، آنان را می بینی که با تکبر مانع (حق) می شوند».

5. برخی از آیات گواهی می دهند که خود مردم با الهام از

1 5 / منافقین .

ص:43

فطرت پاک می دانستند که دعای پیامبر، در درگاه خدا درباره آنان اثر خاصی دارد، و صددرصد مؤثر است.

سرشت پاک انسانی برای آنان الهام بخش بود که فیض الهی از طریق پیامبران به مردم می رسد، هم چنان که هدایت خداوند از طریق پیامبران به مردم می رسد، از این نظر حضور پیامبران می رسیدند، و از آنان درخواست دعا می کردند که در حق آنان از خداوند طلب مغفرت کند، اینک آیات این بخش:

«قالُوا یاَبانَا اسْتَغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا اِنّاکُنّا خطِئینَ.قالَ سَوْفَ

ص:44

اَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(1)

«فرزندان یعقوب گفتند: ای پدر ما، برای ما به خاطر گناهانی که داریم (از خدا) طلب مغفرت بنما، ما خطاکار بودیم. پدر گفت: به همین زودی از خدایم برای شما طلب آمرزش می کنم، او بخشایشگر و رحیم است».

6. آیاتی است که به پیامبر اخطار می کند که طلب آمرزش

او در حق اشخاص و منافقانی که هنوز در بت گرایی خود باقی هستند به هدف اجابت نمی رسد و این آیات یک نوع استثناء از

1 97 98 / یوسف .

ص:45

آیات پیش است و حاکی است که در غیر این مورد دعای پیامبر تأثیر خاصی دارد، آن جا که می فرماید:

«...اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ...»(1)

«اگر درباره آنان هفتاد بار طلب آمرزش نمایی خداوند آنان را نخواهد بخشید».

«سَواءٌ عَلَیْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ اَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ...»(2)

«مساوی و برابر است درباره آنان طلب آمرزش بنمایی یا

1 80 / توبه .

2 6 / منافقین .

ص:46

ننمایی، خداوند آنان را نخواهد بخشید».

7. از آیات قرآن استفاده می شود که دسته ای با ایمان پیوسته برای گروه دیگر دعا می کردند، آن جا که می فرماید:

«وَ الَّذینَ جاؤُا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لاِِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالاْیمانِ...»(1)

«و گروهی که پس از آنان آمدند، می گویند پروردگارا ما و برادران ما را که بر ما، در ایمان سبقت و پیشی جستند، بیامرز».

نه تنها این گروه افراد با ایمان را دعا می کنند، بلکه حاملان

1 10 / حشر.

ص:47

عرش و گروهی که در اطراف آن قرار گرفته اند، نیز برای افراد با ایمان طلب آمرزش می نمایند، چنان که می فرماید:

«اَلَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِرَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِه وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ امَنُوا رَبَّناوَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَکَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ» (1)

«گروهی که عرش را حمل می کنند و افرادی که در اطراف آن قرار دارند، با ستایش خدا، او را از عیب و نقص، تنزیه می کنند و

1 7 / مؤمن .

ص:48

برای افراد با ایمان طلب آمرزش می نمایند (و می گویند) پروردگارا رحمت و علم تو همه جا را فرا گرفته است، پس افرادی را که توبه کرده اند و از راه تو پیروی می کنند، ببخش و ایشان را از عذاب دوزخ بازدار».

بنابراین چه بهتر ما نیز از شیوه خداپسندانه این گروه پیروی کنیم و برای افراد با ایمان پیوسته طلب آمرزش نماییم.

تا این جا حکم دو صورت از صورت های پنجگانه درخواست حاجت از غیر خدا از مدارک قرآنی روشن گردید و از سه صورت مربوط به سؤال از احیا، یک صورت باقی ماند که اکنون مورد بررسی قرار می گیرد.

ص:49

صورت سوم

از یک فرد زنده به اندیشه آن که قدرت بر امور «خارق عادت» دارد، استمداد می نماییم که کاری را از غیر مجرای طبیعی، انجام دهد؛ مثلاً از طریق اعجاز، بیماری را شفا بخشد، چشمه ساری را جاری سازد و... .

برخی از نویسندگان اسلامی این نوع درخواست را به صورت دوم، باز می گردانند و می گویند مقصود این است که از خدا بخواهد که خداوند مریض او را شفا دهد، قرض او را ادا نماید و... ؛ زیرا این نوع کارها، کار خدا است و چون وسیله آن دعای پیامبر و امام است، از این جهت مجازا

ص:50

کار خدا به دعاکننده استناد داده می شود. (1)

ولی آیات قرآن به روشنی گواهی می دهند که درخواست چنین حاجتی از پیامبران صحیح است، و مجازگویی نیست، یعنی جدا می خواهیم که معصوم کرامت کند و یا از در اعجاز وارد گردد و بیمار صعب العلاج ما را شفا بخشد.

درست است که قرآن شفا را به خدا نسبت می دهد و می گوید:

ص:51


1- کشف الارتیاب، ص 274 وی این سخن را در بخش درخواست حاجت از ارواح مقدسه مطرح کرده است و طبعا درباره احیا نیز این نظر را خواهد داشت.

«وَ اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ»(1)

«وقتی بیمار شدم او مرا شفا می دهد».

ولی در آیات دیگر شفا را به عسل و قرآن نیز نسبت می دهد و می فرماید:

«...یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُهُ فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ...»(2)

«از شکم های زنبوران عسل، مایعی با رنگ های گوناگون بیرون می آید، که در آن درمانی است برای مردم».

ص:52


1- 80 / شعراء.
2- 69 / نحل .

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ...»(1)

«از قرآن چیزی را فرو می فرستیم که برای گروه باایمان شفا و رحمت است».

«...قَدْ جآءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفآءٌ لِما فِی الصُّدُورِ...»(2)

«از جانب پروردگارتان به سوی شما موعظه ای آمد و شفای آن چه در سینه های شما است».

راه جمع میان این دو گروه از آیات (انحصار و اختصاص

ص:53


1- 82 / اسراء.
2- 57 / یونس .

شفا به خدا و اثبات آن برای عسل و قرآن و نصایح الهی) این است که خداوند «مؤثر بالاستقلال» است و در تأثیر به خود متکی است و تأثیر عوامل دیگر به اذن خدا و تسبیب او است.

در جهان بینی اسلامی و فلسفی، تمام عوامل و فواعل، فعل تسبیبی خداست و علل، از خود کوچک ترین استقلالی ندارند، بنابراین از نظر عقل و خرد و آیات قرآن، مانعی نخواهد داشت که همان خدایی که به عسل قدرت شفا داده و به داروهای گیاهی و یا شیمیایی نیروی بهبود و سلامت بخشی لطف فرموده است، همان قدرت و نیرو را به پیامبران و امامان بدهد، هم چنان که مرتاضان از راه ریاضت می توانند قدرت های روحی بزرگی به

ص:54

دست آورند، در این صورت چه اشکالی دارد که خدا از طریق تفضل و یا بر اثر طی طریق عبودیت و بندگی به آنان قدرت و نیرویی بخشد تا آن ها در شرایط خاصی کارهای «محیرالعقول» را انجام دهند. و بدون اسباب طبیعی از عهده چنین کارهایی برآیند. (1)

شفابخشی پیامبر و امام، و کارایی اولیای الهی و انجام کارهای خارق العاده، منافات ندارد که شافی واقعی و

1 در تشریح این قسمت و استفاده از آیات قرآنی به صفحات 203 222 از این جلد مراجعه فرمایید.

ص:55

برگرداننده حقیقی گمشده و...

خدا باشد که به این عوامل ناآگاه و بی اراده، قدرت و نیرو داده که روی مصالحی و به اذن او در کون تصرف کنند.

اتفاقا آیات قرآن به روشنی گواهی می دهد که مردم، این چنین کارها را از پیامبران و احیانا از غیر آنان می خواستند. اینک نمونه هایی را یادآور می شویم:

ظاهر آیه یاد شده در زیر می رساند که بنی اسرائیل در خشکسالی از پیامبر خود طلب آب نمودند، آن هم نه از مجرای طبیعی بلکه از «مجرای خرق عادت»، نه این که گفتند دعا کن تا خدا آب برای ما برساند بلکه گفتند ما را سیراب کن و آب در

ص:56

اختیار ما بگذار. چنان چه می فرماید:

«...وَ اَوْحَیْنآ اِلی مُوسیآ اِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ اَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ...»(1)

«به موسی، موقعی که قوم او از وی آب طلبید، وحی کردیم که با عصای خود به صخره ها بزن».

روشن تر از این، آیه ای است که حضرت سلیمان از حاضران در مجلس درخواست کرد که تخت بلقیس را از صدها فرسخ با بودن موانع و عوایق حاضر کنند، آن جا که گفت:

1 160 / اعراف .

ص:57

«...اَیُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها قَبْلَ اَنْ یَأْتُونی مُسْلِمینَ»(1)

«کدامیک از شماها تخت او را پیش از آن که به حضور من با حالت تسلیم وارد شوند حاضر می کند؟»

هدف، احضار تخت «بلقیس» از طریق غیرعادی بود، هم چنان که از پاسخ «عفریت» و «آصف برخیا» که در آیه های 30 و 40 «سوره نمل» وارد شده است به روشنی استفاده می شود.

جان سخن در یک کلمه است و آن، این که برخی تصور

1 38 / نمل .

ص:58

می کنند که کارهای آسان و عادی کار غیرالهی است، و کارهای غیر عادی که از قدرت بشر معمولی خارج است، کار خدا است.

در صورتی که میزان در کارهای خدایی و غیر خدایی استقلال و عدم استقلال است. کارهای خدایی این است که فاعل بی دخالت غیر خود و بدون استمداد از قوه دیگر کاری را انجام دهد. به عبارت دیگر: «کارهای خدایی آن است که فاعل در انجام آن مستقل تام، و به غیر خود، اصلاً نیازمند نباشد»، ولی کارهای غیرخدایی اعم از آسان و عادی، یا مشکل و غیر عادی، این است که فاعل در انجام آن ها مستقل نباشد بلکه در پرتو فاعل و نیروی مستقلی انجام می گیرد.

ص:59

بنابراین هیچ مانعی ندارد که خداوند به اولیای خود قدرت بر انجام کارهای خارق العاده که از قدرت بشر عادی بیرون است مرحمت بفرماید و ما نیز از آنان بخواهیم که این گونه کارها را انجام بدهند. قرآن با صراحت هر چه کامل تر به «حضرت مسیح علیه السلام » می گوید:

«...وَ تُبْرِی ءُ الاَْکْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ بِأِذْنی وَ أِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِأِذْنی...»(1)

«تو به اذن من نابینا و مبتلا به بیماری برص را شفا می دهی

1 110 / مائده .

ص:60

و مردگان را به اجازه من زنده می کنی».

مجموع این آیات گواه بر آن است که اولیای الهی دارای چنین قدرت ها بوده اند و درخواست کارهای خارق العاده از آن ها یک امر رایجی بوده است و قرآن نیز به صحت چنین درخواست هایی گواهی می دهد.

صورت چهارم و پنجم

صورت چهارم و پنجم

تا این جا حکم هر سه صورت از قسم «سؤال از احیا» از نظر قرآن روشن گردید و دیدیم که آیات قرآنی با صراحت هر چه کامل تر بر صحت آن، نظر دارند.

ص:61

اکنون وقت آن رسیده است که حکم دو صورت باقیمانده را که هر دو مربوط به سؤال از ارواح مقدسه است، از نظر ادله قرآن و حدیثی روشن سازیم ؛ مسئله ای که امروز مطرح است، این دو سؤال است، زیرا مسلمانان فعلاً با پیامبر زنده ای مواجه نیستند که از او سؤال کنند و توفیق تشرف به حضور امامی را ندارند که به حضور او برسند و از او درخواست حضوری بنمایند. بلکه غالبا سؤال ها و درخواست های آنان از ارواح مقدسه انبیاء و اولیاء است از این جهت تشریح حکم این دو صورت از اهمیت بیشتری برخوردار است.

تحقیق این موضوع در گرو تشریح چهار مطلب است که با

ص:62

آگاهی صحیح از آن چهار مطلب می توان به صحت چنین استمدادها و استغاثه ها اذعان پیدا کرد.

این چهار مطلب عبارتند از:

1. هرگز مرگ انسان، به معنی فنا و نابودی انسان نیست، بلکه روح و روان او باقی است.

2. نه تنها روح و روان او باقی است، بلکه ارتباط ما با آنان قطع نمی شود و آن ها سخنان و استغاثه های ما را می شنوند.

3. کمالات معنوی و قدرت هایی که خدا برای پیامبران و اولیا در قرآن بیان کرده است مربوط به اجسام آن ها نیست، بلکه این نیروها قائم به ارواح و روان های زنده و جاویدان آن هاست،

ص:63

که با مفارقت از بدن باطل نمی شود.

4. احادیث صحیح که محدثان اسلامی نقل کرده اند، شاهدی گویا بر صحت و استواری چنین استمدادها و استغاثه هاست، و پیوسته روش مسلمانان در تمام اعصار، این چنین بوده است. اینک تشریح این نقاط:

1. تجرّد و بقای روح پس از مرگ

دلایل عقلی همراه با آیات قرآن به روشنی گواهی می دهند که مرگ پایان زندگی نیست، بلکه دریچه ای است برای یک زندگی نوین، و انسان با عبور از این رهگذر به حیات جدید و

ص:64

عالمی کاملاً نو، گام می نهد، عالمی که برتر از جهان ماده و طبیعت می باشد.

گروهی که مرگ را فنای انسان می دانند و معتقدند که با مرگ، همه چیز وی از بین می رود و نشانه ای از او جز یک جسد بی روح که پس از چند صباحی به خاک و دیگر عناصر تبدیل می شود، باقی نمی ماند، ناخودآگاه از فلسفه مادیگری پیروی نموده و از آن مکتب الهام گرفته اند.

این طرز تفکر حاکی است که دارندگان این نظر، حیات و زندگی را جز آثار مادی اجزای بدن و واکنش های فیزیکی و شیمیایی مغز و سلسله اعصاب چیزی دیگر نمی دانند و با

ص:65

فرونشستن گرمی بدن و توقف سلول ها از حرکت و تولید، حیات انسان فروکش کرده و شخص به صورت جماد درمی آید. روح و روان در این مکتب، جز انعکاس ماده و خواص آن چیز دیگری نیست و با بطلان این خواص و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزای بدن در یکدیگر، روح و روان به کلی باطل شده و دیگر، از وجود روح و بقای آن و جهانی به نام ارواح خبری نیست.

یک چنین نظر، درباره روح و روان انسان، از اصول ماتریالیسم الهام می گیرد و در این مکتب، انسان جز یک ماشین، چیزی نیست که از ابزار و آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزای آن، پدیدآورنده نیروی تفکر و درک، در مغز

ص:66

گردیده است و با پراکندگی اجزای آن، آثار تفکر و حیات به کلی نابود می شود.

نظریه ماتریالیست ها درباره روح و روان، در نظر فلاسفه بزرگ جهان و دانشمندان الهی به کلی مردود بوده و الهیون برای انسان، علاوه بر نظام مادی بدن و واکنش های متقابل مادی آن، جوهری اصیل به نام روح و روان، قائلند که مدتی با این بدن همراه می باشد و بعدا پیوند خود را از بدن بریده و در محیط ویژه خود با بدن لطیف تر به سر می برد. بقای ارواح پس از مرگ انسان مسأله ای نیست که بتوان آن را در این صفحات ثابت و مبرهن نمود، زیرا بقای نفس و روح انسان، با دلایل دقیق فلسفی

ص:67

و تجارب یقین آفرین روحیون، امروز ثابت گردیده است.

مسأله بقای ارواح پس از مرگ، در فلسفه اسلامی به صورت یک مسأله قطعی درآمده و فلاسفه بزرگ مانند شیخ الرئیس و شیخ الاشراق و صدرالمتألهین، هر کدام پیرامون این موضوع بحث های عمیق دارند و بر اساس بقای روح انسان پس از مرگ، مسایلی را پایه گذاری کرده اند. (1)

آیات قرآن به روشنی بر بقای ارواح پس از جدایی از بدن

1 دلایل تجرد روح و نفس انسانی در کتاب «جهان بینی اسلامی» به گونه فشرده آورده شده است.

ص:68

گواهی می دهند و ما برای یادآوری، متن آیه ها را یادآور می شویم:

الف: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» (1)

«به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مگویید مرده اند، بلکه آنان زندگانند ولی شما احساس نمی کنید». ب: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ اَمْواتا بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(2)

1 154 / بقره .

2 169 / آل عمران .

ص:69

«گروهی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده مپندارید، بلکه آنان زندگانند که نزد خدایشان روزی می خورند».

«فَرِحینَ بِما اتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ...» (1)

«آنان به آن چه خداوند از کرم خود به ایشان داده است، خرسند و شادمانند و به کسانی که به آن ها نپیوسته اند، بشارت می دهند».

«یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ...»(1)

1 170 / آل عمران .

2 171 / آل عمران .

ص:70

«به نعمت های الهی و فضل او ابزار خوشحالی می کنند...».

ج: «اِنّی امَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ. قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمییَعْلَمُونَ.بِماغَفَرَلی رَبّی وَجَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»(2)

«وی گفت: من به خدای شما (فرستاده ها) ایمان دارم، (به خاطر همین ایمان) به او گفته شد وارد بهشت شو، گفت: ای کاش قوم من می دانستند ؛ که خدای من مرا بخشید و گرامی داشت».

مقصود از بهشت که به او گفته شد، وارد آن شود، بهشت

1 25 27 / یس .

ص:71

برزخی است نه اخروی، به گواه این که وی آرزو می کند که ای کاش قوم من می دانستند که خدایم مرا بخشیده و گرامی داشته است. آرزوی چنین آگاهی با جهان آخرت که حجاب ها و پرده ها از برابر دیدگان انسان برداشته می شود و وضع انسان های دیگر بر کسی پوشیده نمی ماند، سازگار نیست، بلکه چنین ناآگاهی با جهان دنیوی مناسب است که انسان های این «نشأه» از وضع انسان های «نشأه» دیگر آگاهی ندارند، و آیات قرآن بر این مطلب گواهی می دهند.

گذشته بر این، در آیات بعدی روشن می سازد که پس از درگذشت و بخشیده شدن و دخول به بهشت، چراغ زندگی قوم

ص:72

او با یک «صیحه آسمانی» خاموش گشت، چنان که می فرماید:

«وَ ما اَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنّا مُنْزِلینَ. اِنْ کانَتْ اِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ»(1)

«بر قوم او سپاهی از آسمان نفرستادیم و هرگز چنین نمی کردیم، چیزی نبود جز یک صیحه ناگهانی که همگی به خاموشی گرائیدند».

از این دو آیه استفاده می شود که پس از ورود به بهشت، قوم وی در این جهان می زیستند که ناگهان مرگ، آنان را فراگرفت و

1 28 29 / یس .

ص:73

چنین بهشتی جز بهشت برزخی چیزی نمی تواند باشد.

فرعونیان را آتش فرا می گیرد:

د: «اَلنّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوّا وَ عَشِیّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ»(1)

«آل فرعون صبح و عصر بر آتش، نشان داده می شوند، روزی که آخرت بر پا می گردد، حکم می شود که آل فرعون را بر سخت ترین عذاب وارد سازید».

با توجه به مفاد دو آیه، بقا و حیات آنان در جهان برزخ

1 46 / مؤمن .

ص:74

روشن می گردد، زیرا پیش از رسیدن قیامت، صبح و عصر بر آتش عرضه و نشان داده می شوند ولی پس از رسیدن آن به سخت ترین عذاب وارد می گردند.

اگر ذیل آیه نبود «وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ» مفاد فراز نخست چندان روشن نبود، ولی با توجه به ذیل آیه روشن می گردد که مقصود، همان دوران برزخ است وگرنه تقابل دو جمله صحیح نخواهد بود.

گذشته بر این، موضوع صبح و عصر نیز گواهی می دهد که مقصود سرای رستاخیز نیست، زیرا در آن سرا صبح و عصری وجود ندارد.

ص:75

«امت نوح»، پس از غرق، وارد آتش شدند.

ه: «مِمّا خَطیئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا نارا فَلَمْ یَجِدوُا لَهُمْ مِنْ دوُنِ اللّهِ اَنْصارا»(1)

«به خاطر خطاهایی که مرتکب شده بودند، غرق شدند و در نتیجه وارد آتش گشتند و جز خدا برای خود کمک و یاوری ندیدند».

ممکن است تصور شود که، ورود آنان به آتش چون قطعی بود، از این جهت به لفظ ماضی آورده شده است «فَاُدْخِلُوا

1 25 / نوح .

ص:76

نارا» ولی یک تأویل بدون شاهد، صحیح نیست و برخلاف ظاهر آیه می باشد.

اگر مقصود آیه این بود، لازم بود که به جای «فَاُدْخِلُوا» جمله «ثُمَّ أُدْخِلوا» بگوید، زیرا بنابراین احتمال میان غرق و ورود آتش سالیان درازی فاصله وجود دارد.

بنابراین تأویل، باز ناچاریم، جمله «فَلَمْ یَجِدوُا» را نیز که حاکی از گذشته است تأویل کرده و از طریق «محقق الوقوع» بودن، تفسیر کنیم، و این همه تأویل بدون شاهد صحیح نیست.

ص:77

بخش دیگر آیات مورد بحث

برای بقای حیات روح انسانی یک رشته آیات دیگری دلالت دارند که از نظر دلالت و قاطعیت به پایه آیات پیش نمی رسند، و به گونه خاصی می توان بقای حیات را از آن ها استفاده نمود.(1)

2. قرآن و امکان ارتباط با ارواح

اثبات بقای روح مجرد از ماده برای تجویز و مفید بودن استغاثه کافی نیست بلکه باید علاوه بر بقای آن، امکان وجود ارتباط از نظر علمی و قرآنی ثابت گردد که ما در کتاب «اصالت

1 به آیه های: 100 / مؤمنون ؛ 93 / انعام ؛ 50 52 / انفال مراجعه بفرمایید.

ص:78

روح» به طورگسترده در این باره سخن گفته ایم.

اینک در این جا اجمالاً متذکر می شویم، که آیاتی چند، گواهی می دهند که ارتباط بشر با گذشتگان باقی است و هنوز این پیوند قطع نشده است.

الف. صالح با ارواح قوم خویش سخن می گوید:

«فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ اَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ»(1)

«شتر را (که معجزه صالح بود) پی کردند و از دستور

1 77 / اعراف .

ص:79

پروردگار خود سرپیچیدند و گفتند، اگر پیامبری، عذابی که به ما وعده می دهی بیار».

«فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ»(1)

«زلزله ای (بر اثر صیحه آسمانی) آنان را فراگرفت (2) و در خانه های خویش بی جان افتادند».

1 78 / اعراف .

2 دربرخی آیات علت نابودی آنان صیحه آسمانی (6/هود) و در برخی دیگر صاعقه (17/فصلت) و در این دو آیه زلزله معرفی شده است و جمع آیات به این طریق است که صیحه شدید آسمانی همراه با صاعقه و زمین زلزله بوده است.

ص:80

«فَتَوَلّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحینَ»(1)

«آن گاه از آنان روی برگردانید و سربرتافت و گفت ای قوم من پیام های خداوند را رسانیدم ولی شما ناصحان را دوست نمی دارید».

در مفاد آیات سه گانه دقت کنید:

آیه نخست، حاکی است که آنان هنگامی که زنده بودند از او عذاب الهی را درخواست کردند.

1 79 / اعراف .

ص:81

آیه دوم، حاکی است که عذاب الهی فرارسید و همه آنان را نابود کرد.

آیه سوم، حاکی است که حضرت صالح پس از مرگ و نابودی آنان، با آن ها سخن می گوید و می فرماید:

من پیام های الهی را رسانیدم ولی شماها نصیحت گویان را دوست نمی دارید.

گواه روشن بر این که او پس از نابودی با آنان چنین سخن می گوید، دو چیز است:

1. نظم آیات به شکلی که گفته شد.

2. حرف (فا) در لفظ «فَتَوَلّی» که دال بر ترتیب است

ص:82

یعنی پس از نابودی آنان، از آن ها روی برتافت و به آنان چنین گفت:

جمله «وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحینَ» می رساند که آنان آن چنان در عناد و شقاوت فرو رفته بودند حتی پس از مرگ نیز دارای چنین روحیه خبیث بودند که افراد پند ده و اندرزگو را دوست نمی داشتند.

صریح قرآن این است که او با ارواح امت خود به طور جدی سخن می گوید و آنان را طرف خطاب قرار می دهد و از عناد مستمر آنان که پس از مرگ نیز با آنان همراه بود خبر می دهد، می گوید: هم اکنون نیز ناصحان را دوست نمی دارید.

ص:83

ب: شعیب با ارواح گذشتگان سخن می گوید:

«فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ»(1)

«زمین لرزه آنان را فراگرفت، و در خانه های خود هلاک شدند».

«اَلَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبا کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیهَاالَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ»(2)

«گروهی که شعیب را تکذیب کردند، تو گویی در آن دیار نبودند گروهی او را تکذیب کرده اند، زیانکاران بودند».

1 91 / اعراف .

2 92 / اعراف .

ص:84

«فَتَوَلّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ اسی عَلی قَوْمٍ کافِرینَ»(1)

«از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من، من پیام های خدایم را رسانیدم و شما را نصیحت کردم چگونه بر گروهی که کافرند، اندوه بخورم؟»

شیوه استدلال در این آیه با آیه های مربوطه صالح یکی است.

1 93 / اعراف .

ص:85

ج: پیامبر اسلام با ارواح انبیاء سخن می گوید:

«وَ اسْئَلْ مَنْ اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا اَجَعَلْنا مِنْ دوُنِ الرَّحْمنِ الِهَةً یُعْبَدوُنَ»(1)

«از پیامبران پیشین بپرس آیا غیر از خدای رحمان خدایانی قرار دادیم که مورد پرستش قرار گیرند؟»

ظاهر آیه این است که پیامبر می تواند از همین نشأت طبیعی، با پیامبرانی که در نشأت دیگر بسر می برند تماس بگیرد تا روشن شود که دستور خداوند در تمام قرن ها و اعصار به تمام

1 45 / زخرف.

ص:86

پیامبران این بود که جز خدای یگانه را نپرستید.

د: قرآن بر پیامبران درود می فرستد

قرآن مجید در مواردی، بر پیامبران سلام و درود فرستاده است. و هرگز این سلام ها و درودها، تحیات خشک و تعارف های بی معنی و تشریفاتی نبوده است.

زهی دور از انصاف است که بخواهیم معانی عالی قرآن عزیز را در سطحی پیاده کنیم که رنگ ابتذال به خود بگیرد. درست است که امروز ماتریالیست های جهان که برای روح و روان اصالتی قائل نیستند، در نطق های خود برای تعظیم رهبران و

ص:87

پایه گذاران مکتب مادیگری، درود فرستاده و سلام می گویند ولی آیا صحیح است که مفاهیم عالی قرآن را که حاکی از یک حقیقت و واقعیت است، در این سطح پیاده کنیم و بگوییم تمام این درودها که قرآن بر پیامبران فرستاده و ما مسلمانان نیز آن ها را شب و روز می خوانیم، یک مشت تعارفات خشک و بی معنی است. آن جا که می فرماید:

1. «سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ» (1)

2. «سَلامٌ عَلی اِبْراهیمَ»(2)x 3. «سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هاروُنَ» (1)

1 79 / صافات .

2 109 / صافات .

ص:88

3. «سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هاروُنَ» (1)

4. «سَلامٌ عَلی اِلْ یاسینَ»(2)

5. «وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ»(3)

ه: درود بر پیامبر در حال تشهد

تمام مسلمانان جهان، با اختلاف هایی که در فروع فقهی دارند، هر صبح و شام در تشهد نماز، پیامبر عظیم الشأن خدا را

1 120 / صافات .

2 130 / صافات .

3 181 / صافات .

ص:89

مورد خطاب قرار داده می گویند:

«اَلسَّلام عَلَیْکَ أیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ»

اگر به راستی ارتباط و پیوند ماباپیامبر، مقطوع و بریده است، پس یک چنین سلام، آن هم به صورت خطاب، چه معنی دارد؟

3. واقعیت انسان، همان روح اوست

انسان در بدو نظر ترکیبی از جسم و روح است، ولی واقعیت انسان همان روح می باشد که با بدن همراه است.

از بررسی آیاتی که پیرامون انسان در قرآن وارد شده است، این حقیقت به خوبی استفاده می شود که واقعیت انسان، همان

ص:90

روح و نفس اوست. اینک در مفاد این آیه دقت کنید:

«قُلْ یَتَوَفّکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ اِلی رَبِّکُمْ تُرجَعوُنَ»(1)

«بگو فرشته مرگ که برای شما گمارده شده است، شما را می گیرد آن گاه به سوی پروردگار خود بازمی گردید».

لفظ «تَوَفِّی» برخلاف آن چه که معروف است به معنی میراندن نیست، بلکه به معنی اخذ و گرفتن است. (2) بنابراین

1 11 / سجده .

2 مرحوم علامه بلاغی در مقدمه «تفسیر آلاءُ الرَّحْمان»، ص 34، پیرامون لفظ «تَوَفِّی» تحقیق ارزنده ای دارند.

ص:91

جمله «یَتَوَفّکُمْ» این است که: «شما را می گیرد». هرگاه واقعیت انسان همان روح و روان او باشد، تعبیر آیه صحیح خواهد بود، ولی اگر روح و روان، قسمتی از شخصیت انسان را تشکیل دهد، و نیم دیگر او بدن خارجی او باشد، در این صورت چنین تعبیری مجاز خواهد بود، زیرا هرگز فرشته مرگ، بدن و ماده خارجی ما را نمی گیرد، بلکه جسد به همان وضع خود باقی است و تنها روح ما را می ستاند.

آیاتی که موقعیت روح و روان را نسبت به انسان روشن می سازند، منحصر به این آیه نیست و ما به عنوان نمونه، به یک آیه اکتفا می ورزیم.

ص:92

این حقیقت که «واقعیت انسان و مرکز کمالات روحی و معنوی او همان روح است، و بدن لباسی است که بر آن پوشانیده اند» با توجه به بقای روح پس از مرگ که یکی از معارف قرآن است، کاملاً واضح می گردد. قرآن مرگ را فنای انسانیت و پایان زندگی بشر نمی داند، بلکه برای «شهیدان و صالحان» و «جنایتکاران»، حیاتی پیش از فرا رسیدن روز رستاخیز معتقد است؛ «حیاتی» همراه با «فرح و شادی» همراه با «تبشیر و نوید»، همراه با «عذاب دردناک» و... .

هرگاه واقعیت انسان همان بدن عنصری او باشد، شکی نیست که بدن پس از چند صباحی متلاشی شده و به عناصر

ص:93

گوناگون تبدیل می گردد، در این صورت بقای انسان، یا حیات برزخی نامفهوم خواهد بود.

نتیجه آیه این که انسان پس از مرگ در پرتو بقای روح، تمام کمالات و روحیات خود را داراست و به تصدیق قرآن رزق و روزی می خورد، شادمان و خرسند می باشد، بشارت و نوید می دهد، به یاد اقوام و دوستان خود می باشد، رنج و درد را احساس می کند و... .(1)

1 آیات مربوط به این مضمون در بخش «ارتباط با ارواح»، نقل شده است، به کتاب «اصالت روح» تألیف نگارنده مراجعه بفرمایید .

ص:94

از طرف دیگر به حکم آیات گذشته ارتباط و پیوند ما از آن ها گسسته نگردیده است و بسان جهان ماده می توان با آنان سخن گفت. در این صورت چرا نمی توان از «درگذشتگان» درخواست دعا (صورت چهارم) و یا طلب حاجت (صورت پنجم) نمود؟

گروهی که می گویند، هر نوع درخواست اعم از دعا و غیره از ارواح مقدسه ؛ صحیح نیست، باید به یکی از علل زیر متکی باشند:

الف: درخواست دعا و غیر دعا از فرد درگذشته شرک است، که خوشبختانه با تحدید حقیقت شرک، بی پایگی آن روشن

ص:95

گردیده است و محور بحث در این رساله، جهت دیگر غیر از شرک است.

ب: پس از مرگ حیاتی وجود ندارد، و بر فرض زنده بودن آن ها ارتباط ما با آنان قطع شده است.

این دو فرض نیز به حکم آیات گذشته باطل و بی اساس است.

ج: قدرت های معنوی کمالات روحی و تکریم و احترام پیامبران، به زندگی مادی و جسمی آن ها محدود است، و درغیراین صورت فاقد هرنوع کمال معنوی و قرب الهی می باشند.

این اندیشه نیز بسیار بی اساس و بی پایه است، زیرا به حکم

ص:96

جهان بینی قرآن و براهین فلسفی، مرکز قدرت و سرچشمه تمام کمالات، روح انسان بوده و واقعیت انسان همان روح و روان است، و بدن بسان لباسی است که به حکم ضرورت و برای رشد و تکامل روح بر اندام آن پوشانیده شده است، و جدایی روح از بدن، خصوصا روح اولیای الهی، گواهی بر تکامل روح و بی نیازی روح از جسد عنصری است، نه این که جدایی روح از بدن، مایه محو و نابودی کمالات روحی و نیروهای معنوی آنان باشد.

با توجه به این مقدمات، درخواست حاجت و طلب دعا و غیر دعا از ارواح مقدسه به همان شکلی که در جهان ماده و در

ص:97

حیات عنصری صورت می گرفت، صحیح خواهد بود.

پرگویی بی ثمر

در این جا از تذکر نکته ای ناگزیریم و آن این که:

«محمد نسیب رفاعی»، مؤسس «الدَّعْوةُ السَّلَفِیَّة» کتابی تحت عنوان «اَلتَّوَصُّلُ إلی حَقیقَةِ التَّوَسُّل» در 350 صفحه نوشته و منتشر کرده است. او که یکی از مقلدان و سرسپرده های شش آتشه «ابن تیمیه دمشقی»(1) و «محمد بن عبدالوهاب نجدی»(2)

1 این دو نفر از سران پایه گذار فرقه وهابیت می باشد.

2 این دو نفر از سران پایه گذار فرقه وهابیت می باشد.

ص:98

است و در هر بخشی، از سخنان آنان، خصوصا ابن تیمه استفاده می کند، ولی خواسته است درباره مسأله توسل به ظاهر، کتابی با کمال بی طرفی بنویسد و از طریق کتاب و سنت میان دو گروه داوری نماید، اما متأسفانه در این کتاب هدفی جز احیای مکتب ابن تیمه، آن هم به صورت پیشداوری ندارد. هر چند وی کوشش می کند با لحن ملایم با مسایل برخورد کند، ولی در برخی از مباحث، روح وهابیگری خود را که همان بدگویی درباره مسلمانان است، نشان داده و زهر خود را از طریق نیش قلم ریخته است.

او در این کتاب، توسل را بر دو نوع تقسیم کرده و از آن ها به

ص:99

عنوان «مشروع» و «ممنوع» نام آورده است. توسل های مشروع در نظر او عبارتند از:

1. توسل به خدا، و اسماء و صفات او

2. توسل هر انسانی به اعمال صالح خود که در طول زندگی انجام داده است.

3. توسل به دعای برادر مؤمن در حال حیات.

وی برادر جواز توسل در این سه مورد از کتاب و سنت استدلال کرده است. ما فعلاً با توسل های ممنوع او کاری نداریم، زیرا در بخش توسل، سخنان وی را مورد بررسی قرار خواهیم داد. فعلاً پیرامون توسلات مشروع او دو نکته را یادآور

ص:100

می شویم:

اوّلاً: هیچ فردی از ملل جهان، تابع هر دین و مذهبی، در توسل به خدا و اسماء و صفات او شک و تردیدی نکرده است که وی برای هر یک از این موارد فصلی گشوده و بر جواز آن از قرآن و سنت استدلال کرده است. حس مذهبی و توجه بشر به جهان ماورای طبیعت یک امر فطری است و انسان ناخودآگاه در موارد بیچارگی و بدبختی به سوی جهان دیگر کشیده می شود، یک چنین مسایل نیاز به استدلال از قرآن و حدیث ندارد. به عبارت دیگر: خداجویی و خداخواهی با فطرت بشر آمیخته شده و هیچ فردی نمی تواند خود را از این حس تخلیه کند، و اگر هم در

ص:101

زبان انکار نماید، در دل آن را قبول دارد.

ثانیا: تنها موردی که از توسل مشروع، به عقیده انسان می تواند مورد توجه باشد، همان توسل انسان به دعای برادر مؤمن است، که وی برای مشروع بودن آن، از آیات گذشته (66/نساء، 97 و 98 / یوسف، 5 / منافقون و 11 / فتح) استدلال کرده است، ولی فورا برای این که سر سوزنی از مکتب «ابن تیمه» تخلف نکند، می گوید این آیات، مربوط به درخواست سؤال از احیا است، و هرگز دلیل بر آن نمی شود که از

ص:102

ارواح نیز می توان، درخواست دعا کرد. (1)

ما از ایشان می پرسیم:

اگر واقعا در تفسیر و توضیح مفاد آیات باید تا این حد محدود و مقید به ظواهر باشیم و نتوانیم، حکم آیه را از زندگی مادی به زندگی برزخی پیامبر گسترش دهیم، پس باید بگوییم آیات مورد بحث مربوط به سؤال و دعا از پیامبر است نه از امام

و نه از اولیای الهی و نه از برادر مؤمن، زیرا آیات مورد نظر ایشان درباره «حضرت یعقوب علیه السلام » و «پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله » است

1 اَلتَّوَصُّلُ إلی حَقیقَةِ التَّوَسُّل، ص 136.

ص:103

پس چگونه شما از این آیات یک حکم کلی استفاده می کنید و می گویید که یکی از توسل های مشروع توسل به دعای برادر مؤمن است؟

اگر واقعا می توان از آیه، حکم مطلق سؤال و دعا از برادر مؤمن را فهمید و پیامبر را نمونه والای برادر مؤمن دانست و یک چنین نگرش وسیعی را در حالات پیامبران نیز داشته باشیم و خصوصا با در نظر گرفتن مقدمات پیشین و این که مقصود، توسل به دعای انسان کامل است که دعای او مایه آرامش و سکونت خاطره ها است، خواه این انسان در جهان ماده باشد، یا در جهان دیگر.

ص:104

اصولاً علت توسل به دعای پیامبر، همان نفوذ دعای او است که قرآن صریحا استجابت آن را تضمین کرده است، و نفوذ دعای او به خاطر روح پاک و روان پیراسته از گناه وی به خاطر یک رشته ملکات نفسانی و صفات ملکوتی «نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله » است، و این جهات خواه در حال حیات و خواه درحال ممات، محفوظ و پابرجا می باشد. اگر بدن عنصری او احترام دارد، اگر خانه و کاشانه پیامبر به حکم قرآن از احترام خاصی برخوردار است، اگر قرآن به چشم و سینه و دل او اشاره می کند، همه و همه به خاطر وابستگی آن ها به روح مقدس او است که مرکز الطاف غیبی و معنوی است و قرآن از آن با جمله «وَ کانَ فَضْلُ اللّه ِ

ص:105

عَلَیْکَ عَظیما» تعبیر آورده است.

حتی وقتی عایشه در کنار قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داد و بیداد کرد و از دفن امام مجتبی علیه السلام در کنار پیامبر جلوگیری نمود، و احترام پیامبر صلی الله علیه و آله را نادیده گرفت، «حسین بن علی علیه السلام » او را با قرائت آیه زیر ساکت کرد:

سپس افزود:

«لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوقَ صَوتِ النَّبِیّ إِنَّ اللّه َ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَمْواتا ما حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْیاءً»

«خداوند انجام هر عملی را که درباره شخص مؤمن در حال حیات او تحریم کرده است، در حال مرگ وی نیز تحریم

ص:106

نموده است».

به خاطر همین دید وسیع است که خود وهابی ها، آیه یاد شده را در مسجدالنبی تابلو کرده و برای جلوگیری از صداهای بلند در برابر قبر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نصب کرده اند، گروهی که می خواهند این مسائل را مخصوص حال حیات نبی بدانند، باید بسیاری از احکام قرآن را تعطیل نموده و آن ها را یک رشته احکام سپری شده تلقی نمایند و دیگر نباید، برای او صلوات بفرستند و نباید در کنار قبر حضرتش آهسته سخن بگویند. «سمهودی» دانشمند بزرگ مدینه متوفی به سال 991 در کتاب ارزشمند خود، «وَفاءُ الْوَفاءِ بِأَخْبارِ دارِ الْمُصْطَفی» مطلب زیر

ص:107

را نقل می کند:

«منصور عباسی» که در دوران زمامداری خود، با مالک، مفتی مدینه، در مسجد پیامبر به مناظره پرداخته وقتی منصور صدای خود را بلند کرد، مالک گفت:

«إنّ اللّه َ تَعالی أَدَّبَ قَوْما فَقالَ: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیّ»

وَ مَدَحَ قَوْما فقال: «إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّه وَ ذَمَّ قَوْما فَقالَ: «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ» و إِنَّ حُرْمَتَهُ مَیِّتا «کَحُرْمَتِهِ حَیّا»

«خداوند گروهی را با آیه «لا تَرْفَعُوا» ادب کرده و گروهی را

ص:108

که از صداهای خود نزد رسول خدا می کاهند با آیه «إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ» ستوده است و دسته ای را که پشت حجره پیامبر داد می زنند، با آیه «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ» مذمت نموده است و احترام پیامبر در حال حیات و ممات لازم است».

منصور با شنیدن این مطلب خضوع کرد و آرام و قرار گرفت.

سمهودی در وفاء الوفاء در آداب زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله سخنی دارد که حاکی است که آیه مربوط به استغفار پیامبر درباره گنهکاران، به زمان حیات وی

ص:109

اختصاص ندارد و می گوید:

«هنگام زیارت، رو به قبر پیامبر بایستد و قبله را پشت و منبر را سمت چپ خود قرار دهد و بگوید: پروردگارا تو در کتاب خود به پیامبر خود گفته ای «اگر آنان موقعی که به نفس خویش ستم کرده اند، پیش تو بیایند...» و من اکنون استغفارکنان حضور پیامبر تو آمده ام، از تو می خواهم که مرا ببخشی همان طور که کسانی را که در حال حیات پیامبر آمدند، بخشیدی».

آیا با این تصریح، باز جا دارد که ما در عمومیت و گسترش

ص:110

آیات مربوط به پیامبران شک و تردید کنیم و بگوییم این آیات فقط مربوط به وقت حیات آن ها است؟!

ما فکر می کنیم که این بحث گسترده در اثبات صحت مدعا کافی باشد، ولی برای تکمیل بحث پیرامون مطلب چهارم که بیانگر عمل مسلمانان در اعصار گذشته است سخن می گوییم. در این بخش نمونه ای از استغاثه مسلمانان را از پیامبر نقل خواهیم کرد و نقل همه، مایه اطاله سخن است. ما فعلاً کار نداریم که آیا محتویات این نقل ها تا چه اندازه صحیح است و این که ادعا می کنند که پیامبر به درخواست آنان پاسخ گفته است استوار و پابرجاست یا نه، بلکه چون حاکی از یک نوع ستایشگری است،

ص:111

نمی توان به این زودی آن ها را پذیرفت. ولی جان سخن این جا است که اگر درخواست حاجت از «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله » از امور ممنوع بود، هرگز افراد مدعی یک چنین وقایع و حوادث نمی شدند و به دیگر سخن، اگر اجابت پیامبر صحیح باشد در این صورت مقصود ما ثابت می شود و اگر عاری از حقیقت باشد، حاکی است که در افکار عمومی مسلمانان یک چنین درخواست عمل صحیحی بوده است که افرادی ولو برای ستایش خود، از این راه وارد می شدند.

ص:112

4. مسلمانان و درخواست حاجت از ارواح مقدسه

«هیچ کس از گذشتگان امت در عصر صحابه و نه در عصر تابعین و یا تابعین تابعین، نماز و دعا در کنار قبور پیامبران را انتخاب نمی کردند و هرگز از آنان سؤال نمی نمودند و به آنان استغاثه نمی جستند نه در غیاب آنان و نه در کنار قبورشان».(1)

شاید یک فرد غیر مطلع از تاریخ صحابه و تابعین تصور کند که این نسبت حقیقت دارد ولی مراجعه به تواریخ درست

1 رِسالَةُ الْهَدِیَّةُ السَّنِیَّه، ص 162، ط منار مصر، هم چنین مراجعه کنید به کَشْفُ الاِْرْتِیاب، ص 276.

ص:113

خلاف آن را ثابت می کند، ما از باب نمونه مواردی را یادآور می شویم:

1. «در دوران خلافت عمر خشکسالی پیش آمد و مردی به سوی قبر پیامبر آمد و گفت ای پیامبر خدا برای امت خود آب بطلب که آنان نابود شدند. پس پیامبر در خواب نزد او آمد و فرمود: پیش عمر برو و بر او سلام رسان و آگاهش کن که همگی سیراب خواهند شد».(1)

سپس سمهودی می گوید:

1 وفاء الوفاء: 2/1374 ط مصر.

ص:114

«این جریان گواه بر آن است که در حالی که پیامبر در برزخ است می توان از او درخواست دعا کرد و این مطلب اشکال ندارد، زیرا او از درخواست افراد آگاه است، از این جهت مانع ندارد که بسان حال حیات از او درخواست دعا نمود».

2. «سمهودی» از «حافظ ابو عبداللّه محمد بن موسی بن العمان»، با سندی منتهی به «علی بن ابی طالب علیه السلام » نقل می کند که سه روز از دفن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گذشته بود که عربی از خارج مدینه آمد، خاک قبر پیامبر را بر سر پاشید و گفت:

«یا رَسُولَ اللّه ِ قُلْتَ فَسَمِعْناقَوْلَکَ وَ وَعَیْتَ عَنِ اللّه ِ سُبْحانَهُ ما وَعَیْنا عَنْکَ، وَ کانَ فیما أُنْزِلَ عَلَیْکَ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا

ص:115

أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفِرُوا اللّه َ...» وَ قَدْ ظَلَمْتُ وَقَدْ ظَلَمْتُ وَ جِئْتُکَ تَسْتَغْفِرْلی...»(1)

«ای رسول خدا، گفتی، ما گفتار تو را شنیدیم، از خدا اخذ کردی، آن چه ما از تو اخذ نمودیم، از چیزهایی که بر تو نازل شده است، این آیه است:

هرگاه آنان بر نفس خویش ستم کرده اند، به نزد تو بیایند و از خدا طلب آمرزش کنند، تو نیز درباره آنان طلب آمرزش نمایی، خدا را، آمرزنده می یابند.

1 وفاءالوفاء: 2/1361 و نساء 64.

ص:116

من بر نفس خویش ستم کرده و پیش تو آمده ام، برای من طلب آمرزش بنما و...».

نویسنده مزبور در خاتمه باب هشتم، وقایع فراوانی نقل می کند که همگی حاکی از آن است که استغاثه و درخواست حاجت از پیامبر «سیره مستمره» مسلمانان بوده است، حتی می گوید: «امام محمد بن موسی بن نعمان» پیرامون این موضوع کتابی تحت عنوان، «مِصْباحُ الظَّلامِ فِی الْمُسْتَغیثین بِخَیْرِ الاَْنام» نوشته است.

وقایعی که وی در این باب نوشته است هر چند صحت آن ها ثابت نیست ولی در هر حال حاکی از آن است که درخواست

ص:117

حاجت از پیامبر روش همگانی مسلمانان بوده است و اگر چنین سیره ای ثابت نبود، نه سمهودی آن ها را نقل می کرد و نه سایر افراد، چنین کاری را برای خود نسبت می دادند، حتی سمهودی دو جریان برای خود نقل می کند که حاکی از رواج استغاثه از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در آن اعصار بوده است، اینک نمونه هایی دیگر را ذکر می کنیم:

3. «محمد بن المنکدر» می گوید:

«مردی، 80 دینار پیش پدر من به عنوان امانت گذارد و خود برای جهاد رفت و به او گفت: اگر به این پول نیاز پیدا کردی خرج کن ؛ اتفاقا گرانی پیش آمد و پدر من آن ها را خرج کرد، سرانجام

ص:118

صاحب پول آمد و مطالبه پول خود را نمود. پدرم به او گفت که فردا مراجعه کند و شب را به مسجد آمد و در حالی که به قبر و منبر پیامبر اشاره می کرد، تا نزدیک صبح در حال استغاثه بود ؛ در همین هنگامه در تاریکی مسجد مردی پدیدار شد و گفت: ای ابامحمد بگیر؛ وی کیسه ای به پدرم دادکه درآن 80دینار بود».(1)

4. «ابوبکر ابن المقری» می گوید:

«بر من و طبرانی و ابوالشیخ گرسنگی غلبه کرد و ما کنار قبر

1 وفاء الوفاء، 2/1380 (ط مصر). وی تا ص 1385 نمونه هایی از این استغاثه ها را بیان کرده است.

ص:119

پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم پس چون شب فرا رسد به کنار قبر حضرت رفتم و گفتم: «یا رَسُولَ اللّه ِ الْجَوْعَ»... چیزی نگذشت در مسجد کوبیده شد، مردی علوی با دو جوان وارد شد، در حالی که در دست هر کدام زنبیلی مملو از غذا بود... موقعی که از خوردن غذا فارغ شدیم آن مرد علوی گفت... رسول خدا را در خواب دیدم، به من امر کرد که به سوی شما غذا بیاورم».(1)

5. «ابن جلاد» می گوید:

1 وفاء الوفاء، 2/1380 (ط مصر). وی تا ص 1385 نمونه هایی از این استغاثه ها را بیان کرده است.

ص:120

«با کمال فقر وارد مدینه شدم نزدیک قبر آمدم و گفتم: ای پیامبر خدا، مهمان توام؟ ناگهان خواب مرا ربود، پس در خواب پیامبر را دیدم که نانی به دست من داد...».(1)

ما فعلاً کار با صحت و سقم این جریان ها و واقعه ها نداریم. سخن ما این است که این وقایع، خواه راست باشند خواه دروغ، گواهی می دهند که یک چنین کار، عمل شایعی بوده است که اگر این اعمال بدعت و حرام، یا شرک و کفر بود، هرگز جاعلان و واضعان حرفه ای چنین مطالبی را نقل نمی کردند، که آنان را از

1 وفاء الوفاء، 2/1361 .

ص:121

انظار مردم بیندازند.

ابو محمد الاِشْبیلی در کتاب خود «فی فَضْلِ الْحَجِّ» می نویسد: «مردی از اهل غرناطه به بیماری سختی مبتلا گردید که پزشکان وقت از معالجه او مأیوس گردیدند. در این موقع ابوعبداللّه محمد بن ابی الخصال از طرف وی نامه ای به رسول خدا نوشت که در آن شفا و بهبودی او را می طلبید، و در این مورد اشعاری چند سرود که ترجمه قسمتی از آن چنین است:

«آزاد شده تو عبداللّه تو را با تضرع می خواند، و در این راز تو را در نظر گرفته و به لطف تو مؤمن است، من امیدوارم سلامتی او را بازگردانی، به قدرت خدایی که استخوان ها را زنده و

ص:122

بیماران را شفا می بخشد، تو آن کسی هستی که در حال حیات و ممات به او امید داریم، برای برگردانیدن مصیبت هایی که ثابت و استوارند».(1)

این بحث، صحت و استواری درخواست دعا و حاجت از ارواح را به روشنی ثابت کرد، در پایان به بررسی آخرین نکته می پردازیم:

ممکن است گفته شود:

«فایده یک چنین درخواست ها چیست؟»

1 وَفاءُ الْوَفاءِ، 2/1386 و 1387.

ص:123

پاسخ آن روشن است. به همان جهتی که از احیا درخواست حاجت می کنیم، خصوصا درخواست دعا و یا درخواست امور خارق عادت، به همان جهت نیز از ارواح مقدسه استمداد می نماییم: زیرا فرض این است که وضع آنان دگرگون نشده و شرایط استجابت دعا و یا قدرت آنان به هم نخورده است.

در این جا، بخش نخست از بحث های پنج گانه رساله به پایان رسید، اکنون وقت آن رسیده است که دومین بحث از آن مباحث را آغاز کنیم، و آن درخواست شفاعت از اولیای الهی است.

ص:124

شفاهت خواهی از ارواح مقدسه

آیات موضوع

1. «وَ یَعْبُدوُنَ مِنْ دوُنِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَلایَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هآؤُلآءِشُفَعآؤُنا عِنْدَ اللّهِ...» (18/یونس)

«موجوداتی را می پرستند که به آن ها زیان و سودی نمی رساند و می گویند که آن ها شفیعان ما نزد خدا هستند».

2. «اِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ» «وَ ما اَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ اِنْ تُسْمِعُ اِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِایاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» (80 81 / نمل)

ص:125

«تو قدرت نداری که سخنی را به مردگان بشنوانی (شنوایی دهی) و نمی توانی ندای خویش را به گوش کران برسانی آن گاه که به تو پشت می کنند، تو نمی توانی کوری را از ضلالت هدایت کنی تنها آن گروه را هدایت می کنی که به آیات ما ایمان آورده اند و تسلیم حقّ شده اند».

3. «وَ ما یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ» «وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَالنُّورُ» «وَ لاَ الضِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ» «وَ مایَسْتَوِی الاَْحْیاءُ وَ لاَالاَْمْواتُ اِنَ اللّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما اَنْتَ بِمُسمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» «اِنْ اَنْتَ اِلاّ نَذیرٌ» (19 23 / فاطر)

«کور و بینا، تاریکی و روشنایی، سایه و آفتاب، مردگان و

ص:126

زندگان یکسان نیستند، خداوند هرکس را بخواهد شنوا می کند و تو نمی توانی مردگان قبور را شنوا گردانی (هدایت کنی) تو بیم رسانی بیش نیستی».

4. «اَمِ اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ اَوَ لَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئا وَ لا یَعْقِلُونَ» «قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعا...» (43 44 / زمر)

«بلکه آنان جز خدا شفیعانی اتخاذ کرده اند، بگو اگر آنان چیزی را مالک نباشند و تعقل نکنند (چگونه می توانند شفاعت کنند) بگو شفاعت همگی از آن خداست».

5. «وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دوُنِهِ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنْ

ص:127

شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» (86 / زخرف)

«کسانی که غیر خدا را می پرستند، از شفاعت معبودهای خود بهره ای نمی برند، مگر آن کسانی که به حقیقت توحید گواهی دهند و از حقیقت آن آگاه گردند».

6. «...فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَدا» (18 / جن)

«...با خدا کسی را نخوانید»

تفسیر آیات

از نظر واقع بینی، شفاعت خواهی از شافعان راستین، بحث مستقل و جدایی نیست، بلکه شاخه ای از بحث پیشین می باشد. زیرا «شفاعت خواهی» همان درخواست دعااز «ارواح مقدسه»

ص:128

و یا درخواست تصرف در روح و روان انسان در روز رستاخیز است که در سایه این تصرف، پالایشی در روح و روان انسان پدید آید تا بتواند در جرگه پاکان قرار گیرد، و در سرنوشت مانند آنان گردد.

اگر دلایل قطعی در بخش پیشین هر دو نوع درخواست را از اولیای الهی تجویز کرد، دیگر گشودن بخش جداگانه برای درخواست شفاعت لزومی ندارد. ولی چون در کتاب های وهابی ها، خصوص این بحث، به طور جداگانه عنوان شده است ما نیز از ادغام دو بحث، در یکدیگر صرف نظر کرده و به گونه ای فشرده این بحث را تعقیب می کنیم. به گواهی متون تواریخ،

ص:129

سیره و روش مسلمانان از زمان «پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله » و زمان های بعد، درخواست شفاعت از شافعان راستین بوده است و پیوسته از آنان در حال حیات و ممات درخواست شفاعت می کردند و هیچ دانشمند اسلامی این چنین درخواست را مخالف اصول اسلام ندانسته است.

تا این که «ابن تیمیه» در قرن هشتم اسلامی، با این مسأله مخالفت کرد و پس از وی «محمدبن عبدالوهاب نجدی»، پرچم مخالفت را برافراشت.

یکی از نقاط اختلاف وهابی ها با دیگر فرقه های اسلامی همین جاست. آنان با این که بسان دیگر مسلمانان شفاعت را به

ص:130

عنوان یک اصل اسلامی پذیرفته اند و می گویند که روز قیامت شافعان درباره گنهکاران امت شفاعت خواهند کرد و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در این قسمت سهم بزرگ تری دارد، در عین حال می گویند:

«ما هرگز حق نداریم در این جهان از آنان طلب شفاعت کنیم».

و در این موضوع به اندازه ای تند رفته اند که عفت کلام مانع از نقل سخنان آنان است، خلاصه گفتار آنان این است که:

پیامبر اسلام و دیگر پیامبران و فرشتگان و اولیای در روز رستاخیز حق شفاعت دارند ولی باید شفاعت را از مالک

ص:131

شفاعت و اذن دهنده آن که خداوند باشد، خواست و گفت: «پروردگارا! پیامبر و دیگر بندگان صالح خود را شفیعان ما در روز قیامت قرار بده»، ولی ما حق نداریم بگوییم: «ای پیامبر خدا! از تو می خواهیم در حق ما شفاعت بنمایی»؛ زیرا شفاعت چیزی است که جز خدا کسی بر آن قادر نیست.

وهابی ها با ذکر دلایل پنجگانه درخواست شفاعت از شافعان راستین را تحریم کرده اند. ما پیش از آن که دلایل آنان را رسیدگی کنیم خود مسأله را از نظر کتاب و سنت و عقل مورد بررسی قرار داده از خدا می خواهیم که ما را در این بحث از اندیشه های ناروا بازدارد.

ص:132

دلایل جایز بودن درخواست شفاعت از اولیای خدا

دلایل جایز بودن درخواست شفاعت از اولیای خدا

هرگاه حقیقت شفاعت را همان دعای شفیع در حق گنه کاران بدانیم درخواست دعا از برادر مؤمن، تا چه رسد به پیامبران و اولیای الهی، یک امر مستحسن می باشد و بحث گذشته به خوبی از عهده این کار برآمد.

اگر وهابی درخواست دعا از برادر مؤمن را جایز می داند، باید درخواست شفاعت از شفیع حی را نیز بدون اشکال و جایز بشمارد و اگر او درخواست شفاعت از

ص:133

حی را جایز نمی داند ناچار برای شفاعت معنایی غیر از دعا معتقد است.

در احادیث اسلامی و سیره صحابه موارد روشنی است که درخواست شفاعت را از «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله » به خوبی ثابت می کند که به برخی اشاره می کنیم:

«انس با صرافت طبع از پیامبر درخواست کردم که در روز قیامت در حق من شفاعت کند، وی درخواست مرا پذیرفت و...».

انس با صرافت طبع از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله درخواست شفاعت

ص:134

می کند، و جای آن را نیز می پرسد و پیامبر می فرماید: روی صراط، و هرگز به خاطر وی خطور نمی کند که این کار با اصول توحید و غیره منافات دارد و پیامبر نیز آن را می پذیرد، و به او نوید می دهد.

2. «سواد بن قارب» که از یاران «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله » است، در ضمن اشعاری از ایشان درخواست شفاعت می کند و می گوید:

ص:135

«وَکُنْ لی شَفیعا یَوْمَ لا ذُو شَفاعَةٍ بِمُغْنٍ فَتیلاً عَنْ سُوادِ بنِ قارِب»

«ای پیامبر گرامی شفیع من باش روزی که شفاعت شافعان، به اندازه نخ هسته خرما به حال سوادبن قارب سودی ندارد».(1)

ممکن است وهابی بگوید: تمام این درخواست ها، مربوط به زمان حیات شفیع است و صحت یک چنین درخواست گواه بر جواز درخواست شفاعت در حال ممات نمی شود. ولی پاسخ این پرسش نیز روشن است، زیرا گذشته از این که وهابی طلب

1 قاموسُ الرجال، ذیل ماده «سُواد».

ص:136

شفاعت را مطلقا حرام می داند، موت و حیات ملاک تحریم نمی شود و ملاک لغو و عدم لغو بودن نمی گردد.

و از احادیث اسلامی استفاده می شود که یاران پیامبران پس از درگذشت وی پیوسته از او درخواست شفاعت می کردند.

3. هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام از تجهیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فارغ گردید، چهره پیامبر را باز کرد و گفت:

«بِأبی أَنْتَ وَ أُمّی (طِبْتَ حَیّا وَ طِبْتَ مَیّتا)... أُذْکُرْنا عِنْدَ رَبِّک».(1)

1 نهج البلاغه: 2/255، عبده، خطبه 23.

ص:137

«پدرم و مادرم فدای تو باد (در حال حیات و ممات پاکیزه بودی)... در پیشگاه پروردگار از ما یادی بنما».

ما تصور می کنیم که بحث و گفتگو در این بخش با توجه به بحث پیش مایه اطاله سخن باشد و بهتر است دلایل مخالفان را به گونه ای فشرده مورد بررسی قرار دهیم:

آنان با دلایل گوناگون بر تحریم درخواست شفاعت استدلال می کنند که در زیر به همگی اشاره می کنیم:

ص:138

الف: درخواست شفاعت شرک است

پیامبران و اولیای خدا در این جهان حق شفاعت ندارند، بلکه این حق برای آنان تنها در آخرت است هر کس بنده ای از بندگان خدا را میان خود و خدا واسطه قرار دهد، و از او بخواهد که در حق وی شفاعت کند دچار شرک شده است.

ما باید بگوییم که :

«پروردگارا! ما را از جمله کسانی قرارده که شفاعت محمد صلی الله علیه و آله به آن ها می رسد».

ولی هرگز حق نداریم بگوییم:

«ای محمّد در حقّ ما شفاعت بنما»

ص:139

درست است که خداوند به پیامبر گرامی حقّ شفاعت داده است، ولی ما را از مطالبه آن از او بازداشته است بلکه ما باید شفاعت را از خدا بخواهیم که شفاعت را به او داده است.

پاسخ

توحید در عبادت، در برابر شرک در پرستش، یکی از ارکان توحید است که در قرآن با اهمیت تلقی شده است ولی جان سخن این جا است که آیا هر نوع دعوت و خواندن طرف و خواستن چیزی از وی عبادت و پرستش است و یا این که پرستش معنی خاصی دارد و آن دعوت و طلب، و اظهار ذلت و خضوع از کسی است که او را «متصرف بلامنازع» در امور دنیا و

ص:140

آخرت بدانیم و به تعبیر دیگر خدا بدانیم خدای بزرگ یا خدای کوچک، خدای حقیقی یا خدای پنداری، و خدا به موجودی می گویند که آفریدگار جهان و یا شأنی از شئون او را مالک باشد و به او تفویض گردد، مثل این که مالک مقام «رازقیت» یا «مغفرت» و یا «شفاعت» باشد ولی هرگاه کسی از کسی به این صورت چیزی بخواهد می گویند او را پرستش کرده است و هرگز درخواست شفاعت از شافعان راستین به این شکل نیست، بلکه از این نقطه نظر است که آنان بندگان مقرب درگاه الهی هستند و دعای آنان در پیشگاه خداوند مستجاب می گردد و به دیگر سخن خدا به آنان اذن داده است که تحت

ص:141

شرایطی شفاعت کنند.

توضیح این که صریح آیات قرآن به روشنی گواهی می دهد که افرادی که به حق و حقیقت گواهی می دهند، روز رستاخیز شفاعت خواهند کرد آن جا که می فرماید:

«وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دوُنِهِ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»(1)

«کسانی که غیر خدا را می پرستند، از شفاعت معبودهای خود بهره ای نمی برند، مگر آن کسانی که به حقیقت توحید

1 86 / زخرف .

ص:142

گواهی دهند و از حقیقت آن آگاه گردند».

لفظ «إلاّ» که از حروف استثناء است گواه روشنی بر شفاعت کردن آن گروهی است که به وحدانیت خدا گواهی می دهند.

اکنون این سؤال پیش می آید: حالا که خداوند به برخی از اولیای خود چنین حقی را لطف فرموده و اجازه داده است که شفاعت کنند، چه اشکالی دارد که از چنین فردی درخواست شفاعت کند؟ در این صورت هرگاه درخواست کننده واجد شرایط شفاعت باشد و در عداد افرادی باشد که خدا به آنان اذن داده است که درباره آنان شفاعت کنند، درخواست او پذیرفته می شود و در غیر این صورت مردود می گردد.

ص:143

خنده آور جمله ای است که رئیس فرقه وهابی ها می گوید:

«خداوند به اولیای خود حق شفاعت داده است اما ما را از درخواست آن بازداشته است».(1)

اوّلاً: خداوند در کدام آیه ما را از درخواست شفاعت از شافعان راستین بازداشته است؟ اگر این بازداری به خاطر این است که چنین درخواستی شرک است، هرگز چنین درخواستی شرک است، هرگز چنین درخواستی عبادت و پرستش طرف

1 کشف الارتیاب: 241 نقل از کتاب کَشْفُ الشُّبُهات تألیف محمدبن عبدالوهاب، ص 62.

ص:144

نیست و اگر از جهات دیگر است، بعدا مورد بررسی قرار می گیرند.

ثانیا: این کار یک نوع تناقض گویی است، اگر خدا چنین حقی را به اولیای خود داده است برای این است که دیگران از آن حق بهره مند گردند، آیا صحیح است که به افرادی گفته شود که شما حق ندارید از آنان درخواست استفاده بنمایید؟ در حالی که چنین حقی به خاطر بهره مند شدن آنان به اولیای خدا داده شده است.

ص:145

ب: شرک مشرکان به خاطر طلب شفاعت از بت ها بود

شرک مشرکان به خاطر این بود که از بت ها طلب شفاعت می نمودند که آیه زیر بر آن گواهی می دهد:

«وَ یَعْبُدوُنَ مِنْ دوُنِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هآؤُلآءِ شُفَعآؤُنا عِنْدَ اللّهِ...»(1)

«موجوداتی را می پرستند که به آن ها زیان و سودی نمی رساند و می گویند که آن ها شفیعان ما نزد خدا هستند».

بنابراین هر نوع شفاعت خواهی از غیر خدا شرک و پرستش

1 18 / یونس .

ص:146

شفیع خواهد بود.

پاسخ:

اوّلاً: به حکم «واو عاطف» (در جمله «وَ یَقُولُونَ» عبادت آنان غیر از درخواست شفاعت آنان بود). اگر درخواست شفاعت پرستش آن ها بوده، لفظ «واو» زاید خواهد بود.

ثانیا: آنان بت ها را خدایان کوچک و متصرفان بی منازع در امور دنیا و آخرت می دانستند، از این جهت هر نوع درخواست همراه با این عقیده، عبادت شفیع خواهد بود، در صورتی که مسلمانان شافعان راستین را بندگان مقرب خدا می دانند که بدون اذن او کاری را صورت نمی دهند، در این صورت

ص:147

چگونه می توان حکم مورد بحث را از آیه استفاده نمود؟!

ج: درخواست حاجت از غیر خدا حرام است

سومین دلیل آن ها این است که درخواست حاجت از غیر خدا حرام است، قرآن مجید می فرماید:

«...فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَدا»(1)

«با خدا کسی را نخوانید».

«ادْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ»(2)

«مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم».

1 18 / جن .

2 60 / غافر .

ص:148

پاسخ:

مفاد این آیات از بحث های پیش روشن گردید، مقصود از دعوت در این آیات درخواست حاجت اعم از دعا و غیره نیست، بلکه مقصود عبادت و پرستش غیر خدا است و گواه این مطلب لفظ «مَعَ اللّهِ» در آیه نخست و ذیل آیه در آیه دوم می باشد، زیرا ذیل آیه دوم این چنین است:

«اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی»(1)

«آنان که از دعا و عبادت من سرکشی می کنند».

1 60 / غافر .

ص:149

و هدف آیات جز این نیست که غیر خدا را مپرستید. و اگر معنی وسیع داشته باشد به گونه ای که درخواست ها را نیز شامل باشد، مقصود آن قسم از دعوت هاست که انسان طرف را خدا بینگارد و آن گاه از او درخواست حاجت کند.

د: شفاعت، حق مختص خدا است

از برخی از آیات قرآن استفاده می شود که شفاعت حق مختص خدا است چنان که می فرماید:

«اَمِ اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ اَوَ لَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ

ص:150

شَیْئا وَ لا یَعْقِلُونَ. قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعا...»(1)

«بلکه آنان جز خدا شفیعانی اتخاذ کرده اند، بگو اگر آنان چیزی را مالک نباشند و تعقل نکنند (چگونه می توانند شفاعت کنند؟) بگو شفاعت همگی از آن خداست».

پاسخ:

با در نظر گرفتن جمله های آیه، روشن می شود که هدف آیه

نفی شفاعت از بت های چوبی و سنگی و فلزی است نه نفی شفاعت از شافعان راستین که در آیات دیگر به شفیع بودن آن ها

1 43 و 44 / زمر.

ص:151

تصریح کرده است، زیرا:

اوّلاً: جمله های «لا یَمْلِکُونَ» و «لا یَعْقِلُونَ» می رساند که حق شفاعت از آن کسی است که مالک حق شفاعت باشد و نیز از کار خود آگاه باشد و بت های مورد نظر آنان فاقد هر دو شرطند؛ نه از کارخود آگاهند و نه خود شفاعت را مالکند؛ در این صورت مفاد جمله «قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعا» این می شود که شفاعت مال خداست نه مال بت های چوبی و فلزی ؛ تو گویی می فرماید:

«قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعا لا لِلاَْوْثانِ وَ الاَْصْنام»

«شفاعت از آن خداست نه از آن بت ها».

ثانیا: حق شفاعت «به صورت مالکیت و مملوکیت»، فقط از

ص:152

آن خداست، و «اولیای الهی»، «مالک» شفاعت نیستند بلکه «مأذون» در آن می باشند. بنابراین هیچ مانعی ندارد که خداوند «مالک شفاعت» باشد و دیگری «به اذن او» شفاعت او کند.

خلاصه مقصود از جمله یاد شده این نیست که تنها خدا شفیع است، نه غیر او، زیرا جای شک نیست که خدا هرگز در حق کسی شفاعت نمی کند بلکه مقصود این است که خدا مالک اصل شفاعت است و اگر شفیع دیگری نیز باشد به اذن و اجازه او می باشد. و خدا این حق را «اصالتا» و غیر خدا «نیابتا» دارد. در این صورت آیه ارتباطی به مدعای طرف ندارد.

ص:153

ه: درخواست شفاعت از مرده لغو است

پاسخ این اعتراض از بحث های پیشین روشن گردید و هرگز درخواست شفاعت از روح مجرد و آگاهی که خدا او را با جمله «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤوفٌ رَحِیمٌ» توصیف می کند، لغو نیست، و در گذشته گفتیم که علمای اسلام مفاد آیه «وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوآا...» را عام گرفته اند که شامل هر دوحال می باشد.

و: خداوند مردگان را غیرقابل تفهیم اعلام می کند

آنان در این استدلال به آیه های زیر استدلال می کنند:

«وَ ما یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ. وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ. وَ لاَالضِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ. وَ ما یَسْتَوِی الاَْحْیاءُ وَ لاَالاَْمْواتُ

ص:154

اِنَ اللّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما اَنْتَ بِمُسمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ. اِنْ اَنْتَ اِلاّ نَذیرٌ»(1)

«کور و بینا، تاریکی و روشنایی، سایه و آفتاب، مردگان و زندگان یکسان نیستند. خداوند هر کسی را بخواهد شنوا می کند و تو نمی توانی مردگان قبور را شنوا گردانی (هدایت کنی)، تو بیم رسانی بیش نیستی».

«اِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ. وَ ما اَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ اِنْ تُسْمِعُ اِلاّ

1 19 23 / فاطر.

ص:155

مَنْ یُؤْمِنُ بِایاتِنافَهُمْ مُسْلِمُونَ»(1)

«تو قدرت نداری که سخنی را به مردگان بشنوانی (شنوایی دهی) و نمی توانی ندای خویش را به گوش کران برسانی آن گاه که به تو پشت می کنند. تو نمی توانی کوری را از ضلالت هدایت کنی. تنها آن گروه را هدایت می کنی که به آیات ایمان آورده اند و تسلیم حق شده اند».

1 80 و 81 / نمل.

ص:156

پاسخ:

این گروه پیوسته در تخطئه دیگر فرقه های اسلامی از در شرک وارد می شوند و به نام طرفداری از توحید، درصدد تکفیر دیگران برمی آیند ولی در این استدلال چهره گفتار را دگرگون کرده و موضوع لغو بودن توجه به اولیاء را پیش کشیده اند. اما آنان به کلی غافلند که:

اولیای الهی به برکت دلایل عقلی و نقلی (1) حیّ و زنده اند. و هدف این آیات جز این نیست، اجسادی که در زمین آرمیده اند

1 دلایل قرآنی به گونه ای گذشت .

ص:157

قابل تفهیم نیستند، و هر جسدی که روح از آن جدا شد از قلمرو درک و فهم بیرون می رود، و به صورت جمادی درمی آید.

ولی باید توجه نمود که طرف خطاب ما، اجساد نهفته در قبور نیستند بلکه ما با آن ارواح پاک و زنده که با اجساد برزخی در جهان برزخ به سر می برند، و به تصریح قرآن حیّ و زنده هستند، سخن می گوییم و درخواست شفاعت می نماییم نه با بدن نهفته در خاک.

اگر مردگان و اجساد پنهان شده در دل خاک از قلمرو تفهیم دور و کنارند دلیل بر آن نیست که ارواح و نفوس طیب و پاکیزه

ص:158

آنان که به نص قرآن در جهان دیگر زنده اند و روزی می خورند، قابل تفهیم نباشند.

اگر ما سلام می گوییم، و یا طلب شفاعت می کنیم، و یا سخن می گوییم، سر و کار ما با آن ارواح پاک و زنده است نه با اجساد نهفته در دل خاک.

اگر ما به زیارت قبر و خانه و کاشانه آنان می رویم به خاطر این است که از این راه می خواهیم در خود آمادگی ایجاد نماییم تا با آنان ارتباط روحی برقرار کنیم، حتی اگر بدانیم که جسد آنان مبدل به خاک شده (هر چند روایات اسلامی

ص:159

برخلاف آن گواهی می دهند)، باز این نوع صحنه ها را پدید می آوریم، تا از این راه آمادگی ارتباط، با آن ارواح پاک، پیدا کنیم. گذشته بر این زیارت مدفن آنان آثار سازنده ای دارد که در محل خود بیان شد.

ص:160

توسّل به پیامبران و صالحان

آیات موضوع

1. «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اتَّقُوااللّهَ وَابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی سَبیلِه لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(1)

«ای افراد با ایمان (از مخالفت با خدا) بپرهیزید، و به سوی او وسیله تحصیل نمایید، و در راه خدا جهاد کنید تا رستگار شوید».

2. «اِنَ اللّهَ لایُغَیِّرُ مابِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُواما بِأَنْفُسِهِمْ»(2)

ص:161


1- 35 / مائده .
2- 11 / رعد .

«خداوند وضع گروهی را دگرگون نمی سازد، تا آن که وضع خود را عوض کنند».

3. «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبّی لَوْلا دُعاؤُکُمْ...»(1)

«بگو اگر عبادت و پرستش شما نباشد خدا به شما توجه نمی کند».

4. «وَ مااَمْوالُکُمْ وَ لااَوْلادُکُمْ بِالَّتیتُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفی اِلاّ مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحا فَاُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ

بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ امِنُونَ»(2)

ص:162


1- 77 / فرقان .
2- 37 / سبأ .

«اموال و اولاد شما چیزی نیست که مایه تقرب شما گردد، مگر آن کس که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد، که برای آنان دو برابر پاداش است و در غرفه های بهشت ایمنند».

5. «اَلا لِلّهِ الدّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِهِ اَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللّهِ زُلْفی اِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ اِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ»(1)

«اطاعت خالص مخصوص خداست و آنان که جز خدا برای

ص:163


1- 3 / زمر.

خود اولیایی اتخاذ نموده اند و می گویند ما آن ها را عبادت نمی کنیم مگر آن که ما را به سوی خدا نزدیک سازند، خداوند در آن چه که اختلاف دارند داوری می کند خدا آن کس را که دروغ پرداز ناسپاس است، هدایت نمی کند».

6. «وَ اَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعی»(1)

«برای هر انسانی، جز آن چه را که کوشش کرده و به دست آورده است، چیزی نیست».

ص:164


1- 39 / نجم .

تفسیر آیات

پیرامون درخواست حاجت و شفاعت از اولیای الهی به گونه ای بحث انجام گرفت و روشن شد که درخواست چیزی از پیامبران و صالحان، چه در حال حیات و چه در حال ممات، نه شرک است و نه حرام، اکنون وقت آن رسیده است که پیرامون توسل به اولیاء که گروه وهابی شدیدا با آن مخالفت می ورزند، بحث و گفتگو نماییم.

«توسل» به «عزیزان درگاه الهی» به دو صورت زیر انجام می گیرد:

1. به «اولیای الهی» توجه کنیم و آنان را میان خود و

ص:165

خالق خویش «واسطه» قرار دهیم و به ذات آنان توسل بجوییم و بگوییم:

«اَللّهُمَّ إنّی أتَوَسَّلُ إلَیْکَ بِنَبِیِّکَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله أنْ تَقْضِیَ حاجَتی»

«بار الها! من پیامبرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله را وسیله قرار می دهم که حاجت مرا ادا بفرمایی».

2. مقام و موقعیت و احترام آنان را در نزد پروردگار جهان در نظر می گیریم، و آن را وسیله قرار می دهیم و می گوییم:

«اَللّهُمَّ إنّی أتَوسَّلُ إلَیْکَ بِجاهِ مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حُرْمَتِهِمْ وَ حَقَّهِمْ عَلَیْکَ أنْ تَقضِیَ حاجَتی»

ص:166

«پروردگارا! من مقام و احترام و حقی را که محمّد و آل محمّد در نزد تو دارند، وسیله خود قرار می دهم که حاجت مرا ادا بفرمایی».

و اگر در مقام درخواست حاجت، خدا را بر مقام و موقعیت صالحان قسم دهیم هر چند این نیز یک نوع توسل به اولیای الهی است، ولی چون وهابی ها آن را جداگانه مورد بحث قرار داده اند، ما نیز جداگانه مورد بحث قرار خواهیم داد.

اکنون بحث ما در دو صورت خلاصه می گردد:

1. توسل به ذات اولیای الهی.

2. توسل به مقام و حرمت آنان.

ص:167

و هر دو صورت از نظر وهابی حرام است و ما پیش از آن که دلایل صحت چنین توسل را از قرآن و حدیث مطرح کنیم، لازم است قبلاً دلایل مخالفان را بیان نماییم، تا روشن گردد آنان روی چه دلیل و یا دلیلی!! آن را تحریم کرده اند؟!

«محمد نسیب رفاعی» نویسنده کتاب «اَلتَّوَصُّلُ إِلی حَقیقَةِ التَّوَسُّلِ» در بخش «توسل حرام و ممنوع» وجوهی برای تحریم آن یادآور شده است که، همگی را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم.(1)

ص:168


1- به صفحات 178 تا 187 کتاب مذکور مراجعه شود.

دلیل اول

«اگر توسل به اولیا مشروع بود، شارع مقدس آن را بیان می کرد و مردم را بر آن ترغیب می نمود، هرگز صحیح نیست که خداوند آن را بیان نکند، و یا پیامبر آن را نرساند، از این که در کتاب خدا و سنت پیامبر او چنین چیزی وارد نشده، گواه بر عدم مشروعیت آن است».

پاسخ

خلاصه استدلال این است که چون در شریعت مقدسه، توسل به اولیای وارد نشده است انجام آن تحت عنوان «بدعت»

حرام خواهد بود.

ص:169

دانشمندان بدعت را چنین تعریف کرده اند:

«إدْ خالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فِی الدّینِ».

«چیزی که جزو دین نیست آن را در دین وارد کنیم».

برخی برای آن معنی وسیع تری قائل شده اند و می گویند:

«إدْخالُ ما لَمْ یُعْلَمْ مِنَ الدینِ فِی الدِّین».

«چیزی که معلوم نیست از دین باشد، آن را جزو دین قرار دهیم».

در هر حال چیزی بدعت است که با علم به این که جزو دین نیست و یا شک در این جزو آن هست یا نیست، آن را وارد دین کنیم. حالا بینیم این تعریف شامل حال توسل هست یا نیست؟

ص:170

اوّلا: گروه متوسل به انبیاء و اولیاء با آیات و احادیثی که از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و خاندان رسالت نقل شده، و با عمل صحابه به پیامبر که حاکی از ورود آن در شریعت است، بر مشروع بودن این عمل استدلال می کنند، و با وجود چنین دلایلی موضوع بحث از تعریف بدعت خارج شده و جزو اموری خواهد بود که «عُلِمَ أنَّهُ مِنَ الدِّین» و تا دلایل مجوز «توسل» مورد بررسی قرار نگیرد، هرگز نمی توان به عمل آنان رنگ بدعت داد. متأسفانه نویسنده کتاب پیش از آن که به دلایل طرف، رسیدگی کند، با چماق بدعت، به جنگ طرف رفته است، در صورتی که باید از این حربه، پس از انتقاد از دلایل طرف استفاده نمود.

ص:171

ثانیا: روش شرایع آسمانی، و خصوصا شریعت مقدس اسلام این است که احکام الهی را به صورت امور کلی مطرح کنند، تا علما و دانشمندان شریعت با توجه به دستورهای کلی اسلام، مشروع را از نامشروع بازشناسد، بنابراین ما باید مجموع قوانین الهی را در قرآن و سنت در نظر بگیریم تا روشن گردد که توسل به اولیاء، تحت کدام یک از دستورهای الهی است. و هرگز صحیح نیست که بگوییم: حکم «توسل» در شریعت اسلام بیان نشده است بلکه مطلقا حکم آن از جواز و عدم جواز بیان گردیده است و وظیفه ما است که حکم آن را از قوانین کلی استنباط کنیم.

ص:172

به عبارت دیگر، وظیفه یک محقق این نیست که به جای مطالعه در کتاب و سنت و تطبیق قوانین کلی الهی بر توسل، به «احتیاط» تمسک کند، و بگوید چون مشروع بودن توسل در کتاب و سنت نیامده است پس حرام است، بلکه به حکم این که، تمام وظیفه بندگان و نیازمندی ها و احکام و اعمال آنان تا روز رستاخیز در کتاب و سنت وارد شده است، باید با تلاش و پیگیری در صدد استفاده و استخراج حکم توسل از قرآن و سنت باشد، تا روشن گردد که آیا کتاب و سنت حکم آن را چگونه بیان کرده اند.

وجدان هر فردی گواهی می دهد که «توسل به اولیا» مانند

ص:173

«سرقت» ذاتا حرام نیست، بلکه اگر حرام باشد به خاطر این است که یکی از مصادیق و جزئیات شرک محسوب می گردد.

بنابراین باید به جای تمسک به احتیاط و این که در شریعت مقدس اسلام، وارد نشده است با جستجوگری خاصی در پی این مطلب باشیم که آیا توسل به اولیای الهی با موازین توحید و یکتاپرستی موافق است، یا مخالف؟ به عبارت دیگر از مصادیق شرک محسوب می شود، یا این که ارتباطی به شرک ندارد؟ و آیا توسط انبیاء و اولیاء بسان واسطه قرار دادن بت های بت پرستان است، یا این که میان این دو عمل، فرسنگ ها فاصله وجود دارد؟

خلاصه محور بحث این است که آیا یک چنین کاری، با

ص:174

توحید سازگار است یا این که شاخه ای از بت پرستی بشمار می رود؟ متأسفانه نویسنده به جای تحقیق در این قسمت، موضوع احتیاط را پیش کشیده و این که چنین چیزی بالخصوص در شریعت وارد نشده، آن را گواه بر تحریم آن گرفته است.

ثالثا: شکی نیست که متوسل در توسل خود جز خدا کسی را نمی خواند و جز او کسی حاجت نمی طلبد و عمل او مشمول آیاتی است که انسان ها را به توجه به خدا دعوت می نماید چیزی که هست وی در مقام درخواست حاجت از او، یکی از عزیزان درگاه او را واسطه قرار داده و از این طریق می خواهد

ص:175

لطف خدا را جلب کند. حال اگر چنین کاری حرام بود، لازم بود که در کتاب و سنت تذکر داده شود.

و به عبارت دیگر: بشر در زندگی این جهان در مقام جلب توجه و عطف مقام بالاتر، پیوسته فرد و یا گروهی را واسطه خویش قرار داده و از این طریق، عطف و لطف مقام بالاتر را برای خود جلب می نماید و در این کار از «ندای فطرت» و «سائقه سرشت» استفاده می کند ؛ روی این اساس او ناخودآگاه در امور دینی و در جلب الطاف الهی نیز از این راه وارد می شود و عزیزان درگاه او را، واسطه خویش قرار می دهد، هرگاه چنین عملی حرام و نامشروع باشد، باید در کتاب و سنت به آن توجه داده

ص:176

شود و اگر در قرآن و حدیث دلیلی بر تحریم آن نباشد، باید آن را گواه بر مشروع بودن این کار گرفت.

نویسنده از دلیل خود، کاملاً وارونه نتیجه می گیرد، زیرا نبودن حکم توسل در کتاب و سنت اگر دلیل بر جواز و مشروع بودن آن نباشد، گواه بر تحریم آن نخواهد بود.، بالاخص که این عمل با سائقه فطرت و رهبری سرشت و مقایسه امور معنوی به امور مادی که برای نوع انسان ها یک امر پذیرفته شده است، انجام می گیرد، هرگاه این عمل یک کار نامشروع بود لطف الهی ایجاب می کرد که برای نجات بندگان از چنگال کار حرام، آنان را به نامشروع بودن آن توجه دهد و کار به سکوت برگزار نگردد.

ص:177

به خاطر همین جهت در چنین مواردی، قرآن مجید و سنت پیامبر، انگشت روی «حرام ها» می گذارد، نه «حلال ها». حرام ها را بیان می کند، نه حلال ها را، زیرا غرایز، انسان را به کارهایی که با آن ها وفق دارند دعوت می کنند و در این میان آن چه حرام است و نیاز به کنترل غرایز دارد، باید بیان گردد، نه آن چه که حلال است، چرا که حلال ها نیاز به بیان ندارد و خود غرایز در جلب انسان به سوی آن کافی است.

با مراجعه به آیات قرآن و احادیث اسلامی روشن می گردد که غالبا (البته غالبا) محور تبلیغ پیامبران بیان حرام ها و ممنوع ها بوده نه بیان جایزها و مشروع ها، زیرا موارد نامشروع

ص:178

نسبت به مشروع کمتر بوده و با آگاهی از موارد ممنوع، موارد مشروع خود به خود روشن می گردد.

در قرآن مجید می فرماید:

«اِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما اُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ...»(1)

«(خدا) میته، خون، گوشت خوک، و چیزی را که برای غیر خدا کشته شود، بر شما تحریم کرده است».

«وَ ما لَکُمْ اَلاّ تَأْکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ

1 173 / بقره .

ص:179

لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ...»(1)

«چرا از آن چه که نام خدا بر آن برده شده است نمی خورید، در حالی که خدا حرام ها را برای شما شرح داده است».

«قُلْ تَعالَوْا اَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ اَلاّتُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا...»(2)

«بگو بیایید برای شما آن چه را که خدای شما بر شما تحریم کرده است، بیان کنم برای خدا شریک قایل نشوید و...».

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی اَخْرَجَ لِعِبادِهِ

ص:180


1- 119 / انعام .
2- 151 / انعام .

وَالطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ...»(1)

«بگو زیبایی ها و روزی های پاکیزه را که خدا برای بندگان خود آفریده است، چه کسی تحریم کرده است؟!».

با مراجعه به آیات قرآنی و احادیث اسلامی و با در نظر گرفتن روش پیامبران آسمانی روشن می گردد که هدف آنان بیان حرام ها و ممنوع ها است و اگر آن چه را که بشر به سائقه فطرت به سوی آن کشیده می شود، حرام باشد، به بیان آن مبادرت می ورزند، نه این که آنان پیوسته حلال ها را از سیر و پیاز یک به

ص:181


1- 32 / اعراف .

یک بیان نمایند.

دلیل دوم

«اَلا لِلّهِ الدّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِهِ اَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللّهِ زُلْفی اِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ اِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ»(1)

«اطاعت خالص مخصوص خداست و آنان که جز خدا برای خود اولیایی اتخاذ نموده اند (و می گویند) ما آن ها را عبادت نمی کنیم مگر آن که ما را به سوی خدانزدیک سازند، خداوند در

ص:182


1- 3 / زمر.

آن چه که اختلاف دارند، داوری می کند. خدا آن کس را که دروغ پرداز ناسپاس است هدایت نمی کند».

وی در نحوه استدلال با آیه چنین می گوید:

«خداوند تقرب به وسیله اشخاص را رد کرده و نپذیرفته است و در این آیه برای مشرکان دو ایراد گرفته است: 1. عبادت اولیای خود، 2. تقرب به وسیله اشخاصی که مخلوق خدا هستند و هر دو مطلب در آیه گناه شمرده شده و باطل قلمداد گردیده است». (1)

ص:183


1- اَلتَّوَصُلُ إلی حَقیقَةِ التَّوَسُّل، ص 170.

سوگند دادن به حق اولیاء

آیات موضوع

1. «یا اَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(1)

«ای مردم! خدا را بپرستید که شما و کسانی را که قبل از شما می زیستند، آفریده است، شاید پرهیزگار شوید».

2. «اَلصّابِرینَ وَ الصّادِقینَ وَ الْقانِتینَ وَ الْمُنْفِقینَ

وَالْمُسْتَغْفِرینَ بِالاَْسْحارِ»(2)

ص:184


1- 21 / بقره .
2- 17 / آل عمران .

«آنان صبرکنندگان و راستگویان و فرمانبردارند و انفاق کنندگان و استغفارکنندگان در سحرگاهانند.

3. «...وَ کانَ حَقّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ»(1)

«یاری کردن افراد مؤمن حق آن ها بر ماست».

4. «وَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَاَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لایُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ وَ اِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دوُنِهِ اِذا هُمْ یَسْتَبْشِروُنَ»(2)

«هنگامی که خدا به تنهایی یاد شود، دل های کسانی که

ص:185


1- 47 / روم .
2- 45 / زمر .

سرای دیگر را باور ندارند، رمیده می شود و اگر کسانی که غیر او هستند، یاد شوند، شادمان می گردند».

5. «اِنَّهُمْ کانُوا اِذا قیلَ لَهُمْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ یَسْتَکْبِروُنَ. وَ یَقُولُونَ اَئِنّا لَتارِکُوا الِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ»(1)

«آنان کسانی هستند که هر زمان به آنان گفته شود جز اللّه خدایی نیست کبر می ورزند و می گویند: آیا ما خدای خود را به خاطر شاعر دیوانه ای ترک گوییم».

6. «...وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ

ص:186


1- 35 و 36 / صافات .

امَن-ُوا مِنْکُمْ وَ اَنْفَق-ُوا لَهُمْ اَجْرٌ کَبیرٌ»(1)

«از آن چه که شما را نماینده خود در آن اموال قرار داده است، انفاق کنید، برای کسانی که ایمان دارند و انفاق می کنند، پاداش بزرگ است».

تفسیر آیات

از میان اقسام پنجگانه توسل، دو نوع توسل باقی مانده است که هر دو صورت نزد وهابی ممنوع و محرم، می باشد. این دو نوع توسل عبارتند از:

ص:187


1- 7 / حدید.

1. سوگند دادن خدا به حقّ و مقام اولیاء.

2. قسم یاد کردن به غیر خدا.

اینک بررسی موضوع نخست:

سوگند دادن خدا به مقام حق اولیاء و عزیزان درگاه او، چرا باید حرام و یا مکروه شمرده شود؟

قرآن مجید گروهی را تحت این عنوان می ستاید:

«اَلصّابِرینَ وَ الصّادِقینَ وَ الْقانِتینَ وَ الْمُنْفِقینَ وَ الْمُسْتَغْفِرینَ بِالاَْسْحارِ»(1)

ص:188


1- 17 / آل عمران .

«آنان، صبرکنندگان و راستگویان و فرمانبردارند و انفاق کنندگان و استغفارکنندگان در سحرگاهانند».

حالا اگر کسی در دل شب پس از اقامه نماز شب، خدا را به مقام و موقعیت این گروه سوگند دهد و بگوید:

«اَللّهُمَّ إنّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ الْمُستَغْفرینَ بِالاْءَسْحارِ اِغْفِرْلی».

«بارالها، از تو درخواست می کنم که به حق توبه کنندگان در سحرگاهان مرا ببخشا».

چرا باید بگوییم او کافر شده، مگر او کدام اصل از اصول روشن اسلام را انکار کرد؟ چرا باید بگوییم شرک ورزید، مگر

خالق جهان را، دو تا پنداشت که به اعتقاد توحید در خالقیت او

ص:189

لطمه ای وارد گردد؟ یا مدبر و کارگردان جهان را دو تا دانست تا توحید و ربوبیت او لطمه پیدا کند، و یا غیر خدا را پرستش کرد، تا توحید عبادت و پرستش او در دستخوش اختلال گردد و در حالی که او در نیمه شب که نیمی از گیتی را تاریکی فراگرفته است به یاد خدا برخاسته و به عبادت او پرداخته است، و از ترس او می لرزد و دیدگانش می گرید.

قرآن مجید روشن ترین محک برای جداسازی توحید از شرک را در اختیار ما گذارده است و ما باید از این طریق، موحد را از مشرک بازشناسیم، و بدون ضابطه قرآنی، جامعه اسلامی را مشرک نخوانیم و توحید اسلام را در اعراب بیابان گرد نجدی

ص:190

منحصر نسازیم.

«وَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَاَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ وَ اِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دوُنِهِ اِذا هُمْ یَسْتَبْشِروُنَ»(1)

«هنگامی که خدا به تنهایی یاد شود، دل های کسانی که سرای دیگر را باور ندارند، رمیده می شود و اگر کسانی که غیر او هستند، یاد شوند، شادمان می گردند».

و در آیه دیگر «مجرمین» را که همان مشرکان هستند، چنین توصیف می کند:

ص:191


1- 45 / زمر .

«اِنَّهُمْ کانُوا اِذاقیلَ لَهُمْ لااِلهَ اِلاَّاللّهُ یَسْتَکْبِروُنَ. وَ یَقُولُونَ اَئِنّا لَتارِکُوا الِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ»(1)

«آنان کسانی هستند که هر زمان به آنان گفته شود جز اللّه خدایی نیست کبر می ورزند و می گویند: آیا ما خدای خود را به خاطر شاعر دیوانه ای ترک گوییم؟».

آیا به راستی فردی که در شب های سرد زمستان، و یا شب های کوتاه تابستان رنج سرما یا بی خوابی را متحمل می گردد، پس از برگزاری نوافل شب، خدا را به مقام اولیاء

ص:192


1- 35 و 36 / صافات .

سوگند می دهد، او بسان مشرکان است که از خواندن خدا، نفرت ورزیده و از خواندن بت ها شادمان می گردند؟

در «صحیفه علویه» که مرحوم شیخ عبداللّه سماهیجی، دعاهای امام امیرمؤمنان علیه السلام را گردآورده است، چنین می خوانیم که امام در نوافل شب، پس از رکعت هشتم این چنین دعا کرد:

«اَللّهُمَّ إِنّی أَسْألُکَ بِحُرْمَةِ مَنْ عاذَ بِکَ مِنْکَ وَلَجَأ إلی عِزِّکَ وَ اسْتَظَلَّ بِفَیْئِکَ وَ اعْتَصَمَ بِحَبْلِکَ وَ لَمْ یَثِقْ إلاّ بِکَ».(1)

ص:193


1- صحیفه علویه، انتشارات اسلامی، ص 370.

«پروردگارا من از تو سؤال می کنم به احترام آن کس که از تو به تو پناه برده است (جز تو پناهگاهی نیندیشیده است) و به عزت تو ملتجی شده و در زیر سایه تو قرار گرفته است و به ریسمان تو چنگ زده، و به جز تو، به دیگری دل نبسته است».

و نیز حضرت در دعایی که به یکی از یاران خود آموخت چنین می گویند:

«وَ بِحَقِّ السّائِلینَ عَلَیْکَ وَ الرّاغِبینَ إلَیْکَ وَالْمُتَعَوِّذینَ بِکَ، وَالْمُتَضَرِّعینَ إلَیْکَ، وَ بِحَقِّ کُلِّ عَبدٍ مُتَعَبِّدٍ لَکَ فی کُلِّ بَرٍّ

ص:194

أَوْ بَحْرٍ أَوْ سَهْلٍ أَوْ جَبَلٍ أَدْعُوکَ دُعاءَ مَنِ اشّتَدَّتْ فاقَتُهُ...»(1)

«بار الها، به حق سؤال کنندگان، و متوجهان و پناهندگان به تو، و خضوع کنندگان درگاهت و به حق هر بنده پرسشگری که تو را در خشکی یا دریا، بیابان یا کوه می پرستد، تو را می خوانیم، بسان خواندن آن کس که بیچارگی او به نهایت رسیده است».

آیا چنین مناجات روح انگیز و ابراز تذلل ها به درگاه حق،

ص:195


1- صحیفه علویه، انتشارات اسلامی، ص 51، امام این دعا رابه اویس تعلیم فرمودند.

نتیجه ای جز تحکیم توحید (جز خدا پناهگاهی نیست) و ابراز علاقه به دوستان خدا که خود یک نوع توجه به خدا است چه نتیجه ای می تواند داشته باشد؟

بنابراین باید از تهمت کفر و شرک که در بساط وهابی ها بیشتر از تمام اجناس پیدا می شود صرف نظر کرد و مسأله را از زاویه دیگر مورد مطالعه قرار داد.

روی این اساس برخی از میانه روهای آنان موضوع قسم دادن خدا را به اولیاء در محدوده تحریم و کراهت مطرح کرده و برخلاف صنعانی تندرو که مسأله را در دایره کفر و شرک قرار داده است، سخن از کفر و شرک به میان نیاورده است.

ص:196

اکنون که محور سخن روشن گردید و معلوم شد که باید موضوع را در چهارچوب حرام و مکروه مورد بحث قرار دهیم، لازم است دلایل صحت یک چنین توسل را روشن سازیم.

دلیل نخست

اطلاق آیات عبادت و درخواست از خدا

1. قرآن انسان ها را به عبادت و پرستش خدا و خواندن او، دعوت می کند و می فرماید:

ص:197

«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ»(1)

«مرا بخوانید تا دعای شما را اجابت کنم».

و یا می فرماید:

«یا اَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ...»(2)

«ای مردم خدا را بپرستید که شما و کسانی را که قبل از شما می زیستند، آفریده است».

و مانند این آیات.

ص:198


1- 60 / غافر .
2- 21 / بقره .

در این آیات هیچ نوع قید و شرطی برای دعوت خدا و خواندن او وارد نشده است، لذا پرستش و عبادت و دعوت و یاد خدا، در همه جا به هر کیفیت جایز و مشروع می باشد، مگر آن که در خود آیین اسلام، از عباداتی در حال خاصی و به شکل معینی جلوگیری به عمل آمده باشد.

مثلاً، نماز و روزه که فرد شاخص عبادت خدا است برای زن در دوران قاعدگی حرام، در حالی که دعا و خواندن خدا در این حالت ممنوع نیست.

خود نماز و روزه در شرع اسلام، حدود و شرایطی دارد و نمازگزار در انجام این دو فریضه باید آن ها را رعایت کند، و

ص:199

نمی تواند آن را بدون رعایت این شرایط و قیود بجا بیاورد.

اما اگر در انجام فریضه ای قید و شرطی وارد نشود ما می توانیم آن را به هر صورتی که خواستیم انجام دهیم مثلاً اسلام به ما دستور می دهد وضو بگیریم ولی آب معین و حالت خاص و مکان ویژه ای را شرط نمی داند، ما می توانیم با هر آبی، که می خواهیم، از آب چاه و قنات و آب باران و... وضو بگیریم می توانیم در حالت هایی، اعم از ایستاده و یا نشسته، این عبادت را انجام دهیم و در هر نقطه ای خواستیم، زیر آسمان، زیر سقف، وضو بگیریم و...، این وسعت به خاطر این است که در دستور وضو قید و شرطی وارد نشده است.

ص:200

عین این سخن را درباره آیه «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ» و امثال آن ها می گوییم، آیات دعا و عبادت خدا کاملاً مطلق است، هرگز این قسم از توجه به خدا که در آن از خدا به مقام عزیزان درگاه او سؤال شود، ممنوع شمرده نشده است، از این جهت آیات مربوط به دعوت و خواندن خدا، همه اقسام را شامل بوده و برای اثبات جواز همه نوع دعا و توجه کافی می باشد.

ص:201

دلیل دوم

وقوع این نوع توسلات در اسلام

نه تنها اطلاق آیات مربوط به عبادت و دعا این نوع توسل را تجویز می کند، بلکه در روایات اسلامی نیز چنین توسلاتی وارد شده است.

در فصل سوم که محور بحث در آن توسل به شخصیت بود احادیثی را یادآور شدیم که در آن ها از خدا به حق و مقام اولیاء سؤال شده است، در این احادیث هر چند صریحا موضوع سوگند وارد نشده است، اما روح جمله ها و توسل ها، به معنی سوگند دادن خدا، به حق و مقام اولیاء است.

ص:202

در حدیث نخست پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به آن فرد نابینا این چنین تعلیم کرد که بگوید:

«اَللّهُمَ إِنّی أَسْأَلُکَ وَ أَتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِنَبِیِّکَ مُحَمَّدٍنَبِیِّ الرَّحْمَةِ».

در حدیث دوم ابوسعید خدری از پیامبرگرامی این دعا را نقل نمود:

«اَللّهُمَّ إِنّی أَسْاُلُکَ بِحَقِّ السّائِلینَ عَلَیْکَ وَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مَمْشایَ هذا»

در حدیث سوم حضرت آدم این چنین توبه کرد:

«أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمّدٍ إلاّ غَفَرْتَ لی».

در حدیث چهارم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی مادر علی علیه السلام را دفن

ص:203

کرد درباره او این چنین دعا نمود:

«اِغْفِرْ لأُمّی فاطِمَةَ بِنْتَ أسَدٍ وَ وَسِّعْ عَلَیْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِیِّکَ وَ الاْءَنْبِیاءِ الّذینَ مِنْ قَبْلی».

در این نوع جمله ها، هر چند لفظ قسم وارد نشده است، ولی مفاد واقعی آن ها، سوگند دادن خدا به حقوق اولیاء است. این که می گوید، خدایا از تو سؤال می کنم به حق سائلان، یعنی تو را به حق آنان سوگند می دهم.

دعاهایی که در صحیفه سجادیه از امام چهارم علیه السلام نقل شده است خود، گواهی روشن از صحت و استواری یک چنین توسل می باشد، عظمت معانی دعاهای صحیفه و فصاحت کلمات و

ص:204

بلاغت معانی آن، ما را از هر نوع سخن در صحت انتساب آن به امام بی نیاز می سازد.

امام سجاد علیه السلام در روز عرفه در دعایی این چنین با خدا راز و نیاز می کرد:

«بِحَقِّ مَنِ انْتَخَبْتَ مِنْ خَلْقِکَ، وَ بِمَنِ اصْطَفَیْتَهُ لِنَفْسِکَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِیَّتِکَ، و مَنِ اجْتَبَیْتَ لِشَأْنِکَ، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِکَ، وَ مَنْ نَیَّطْتَ مُعادَتَهُ بِمُعاداتِکَ».(1)

«بار الها! به حق کسانی که آنان را از دیگر مخلوق های خود

ص:205


1- صحیفه سجادیه، دعای 47.

انتخاب کردی، و برای خود برگزیدی، به حق افرادی که از میان مردم اختیار نمودی، و آن ها را برای آشنایی به مقام خود آفریدی، به حق آن پاکانی که اطاعت آنان را به اطاعت خود، و دشمنی آنان را با دشمنی خویش مقارن و همراه ساختی...».

امام وقتی قبر جدّ بزرگوار خود امیرمؤمنان را زیارت نمود، در پایان این زیارت این چنین دعا کرد:

«اَللّهُمَّ اسْتَجِبْ دُعائی وَاقْبَلْ ثَنائی وَ اجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَ أَوْلِیائی بِحَقِّ مُحَمّدٍ وَ عَلِیّ وَ فاطِمَة وَالحَسنِ و الْحُسَیْن»(1)

ص:206


1- مَفاتیحُ الْجَنان، زیارت امین اللّه

«خدایا دعای مرا مستجاب کن و ستایش مرا بپذیر و بین من و بین اولیایت جمع بفرما، به حقّ محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام ».

این تنها حضرت سجاد علیه السلام نیست که در دعاهای خود خدا را به حق عزیزان درگاهش سوگند می دهد بلکه در دعاهایی که از پیشوایان پاک شیعه وارد شده است، غالبا این نوع توسل موجوداست.

سرور آزادگان حضرت حسین بن علی علیهم السلام در طی دعایی این چنین می گوید:

«اَللّهمّ إنّی أسألُکَ بِکَلماتِکَ وَ مَعاقِدِعِزِّکَ وَ سُکّانَ سَمواتِکَ

ص:207

وَ أَرْضِکَ وَ أَنْبیائِکَ وَ رُسُلِکَ أنْ تَسْتَجیبَ لی فَقَدْ رَهِقَنی مِنْ أَمْری عُسْرٌ فَأَسْألُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ مِنْ أَمْری یُسْرا»

«بارالها! من تو را قسم می دهم به کلماتت و مراکز عز و ساکنان آسمان و زمینت، و پیامبران و فرستادگانت دعای مرا مستجاب نمایی، زیرا کار مرا سختی پوشانیده است، از تو می خواهم بر محمّد و آل او درود بفرستی، و کار مرا آسان سازی».

این گونه دعاها به اندازه ای است که نقل آن ها مایه اطاله سخن می باشد، چه بهتر در همین جا دامن سخن را کوتاه سازیم و به بیان دلایل و اعتراضات طرف مقابل بپردازیم.

ص:208

اعتراض نخست

علمای اسلام اتفاق دارند، که سوگند دادن خدا، بر مخلوق و یا حق مخلوق حرام است. (1)

پاسخ

معنی اجماع این است که علمای اسلام در هر عصری و یا در تمام اعصار بر حکمی از احکام اتفاق نظر پیدا کنند، در این صورت از نظر دانشمندان اهل تسنن خود اتفاق نظر یکی از

ص:209


1- کَشْفُ الاِْرْتِیاب، ص 32، نقل از اَلْهَدِیَّةُ السَّنِیَّةَ.

حجت های الهی است و از نظر علمای شیعه از این نظر حجت است که از رأی امام معصوم و موافقت او که در میان امت زندگی می کند، حکایت می نماید.

حالا ما سؤال می کنیم آیا درباره این مسئله، چنین اتفاق نظری وجود دارد؟ ما علمای شیعه و دیگر علمای اهل تسنن را کنار می گذاریم، تنها نظر پیشوایان مذاهب چهارگانه را سند اخذ می کنیم، آیا این چهار پیشوا، به تحریم چنین مطلبی فتوا داده اند؟ اگر داده اند خواهشمندیم متن فتوای آنان را با ذکر نام کتاب و تعیین صفحه بیان بفرمایید.

اصولاً در کتاب های فقهی و حدیثی علمای سنت این نوع

ص:210

توسل، عنوان نشده است، تا درباره آن نظر دهند.

یکی از گسترده ترین کتاب های فقهی اهل تسنن کتاب «اَلْمُغْنی» ابن قدامه است وی از فقهای به نام این گروه است که در این کتاب آرای مذاهب چهارگانه را نقل می کند و سرانجام بر حقانیت مذهب امام احمد بن حنبل استدلال می نماید.

وی در جلد نهم، صفحه 490 تا 544 مباحث مربوط به یمین و عهد را آورده است و اصلاً در این موضوع به بحث نپرداخته و از هیچ امام و پیشوایی در این باره سخن نقل نکرده است، درحالی که درباره سوگند به غیرخدا، که فصل پنجم از بحث ما را تشکیل می دهد در صفحه 491 492 بحث نموده است.

ص:211

کتاب «اَلْفِقْهُ عَلَی الْمَذاهِبِ الأَْرْبَعَةِ» نگارش «عبدالرحمان» مرجع رسمی علمای اهل تسنن است، وی در این مجموعه در جلد 2، صفحه 74 75 درباره موضوع سوگند به غیر خدا بحث نموده، در حالی که درباره سوگند دادن خدا، به غیر او بحثی نکرده است.

گسترده ترین کتاب از نظر گردآوری احادیث مربوط به فقه کتاب «اَلسُّنَنُ الْکُبْری» بیهقی است، وی در جلد 10، صفحه 26 72 احادیث مربوط به سوگند و عهد را آورده است و اصلاً درباره چنین موضوعی حدیثی نقل ننموده است.

در این صورت اتفاق و اجماعی که نویسنده «اَلْهَدِیَّةُ السَّنِیَّة»

ص:212

ادعا می کند، کجاست؟ تنها کسی که وی از او تحریم، نقل می کند، شخصی است به نام «العز بن عبدالسلام». تو گویی علمای اسلام در مؤلف الهدیّة السنیة و العز بن عبدالسلام خلاصه شده است.

سپس از ابوحنیفه و شاگرد او ابویوسف، نقل کرده است که این دو نیز گفته اند که گفتن «بحقّ فلان» مکروه است.

خلاصه دلیلی به نام اجماع در این مسأله وجود ندارد. اکنون دلیل دوم آنان را مورد بررسی قرار می دهیم.

ص:213

اعتراض دوم

«سؤال از خدا به حق مخلوق جایز نیست، زیرا مخلوق درذمّه خالق حقی ندارد»(1)

پاسخ

یک چنین استدلال جز اجتهاد در برابر نص صریح چیز دیگری نیست، اگر به راستی مخلوق گردن خالق حقی ندارد، پس چرا در احادیث گذشته فصل سوم حضرت آدم و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خدا را بر چنین حقوقی قسم دادند، و از خداوند به

ص:214


1- کشف الارتیاب، 331، نقل از قدوری .

خاطر همین حقوق سؤال هایی نمودند؟ گذشته بر این، در مقام سوگند دادن خدا، لازم نیست که لفظ «عَلَیْکَ» را بیاوریم، بلکه کافی است که بگوییم «اَللّهُمَّ إنّی أسْألُکَ بِحقِّ فُلانٍ أوْ بِفُلانٍ» و حق در لغت عرب به معنی امر ثابت و پای برجاست و مقصود از این حق، صفات برجسته عزیزان درگاه خدا است مانند: قُرب، زهد، تقوا، عبادت، علم و چنین صفات ثابت مستلزم وجود کسی که این حقوق بر ضرر او باشد نیست.

از همه این ها گذشتیم، آیات قرآن را چگونه توجیه کنیم؟ زیرا قرآن در مواردی بندگان صالح خود را دارای حقوقی بر خدا معرفی کرده است.

ص:215

اینک آیات:

«وَ کانَ حَقّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ»(1)

«یاری کردن افراد مؤمن، حق آن ها بر ماست».

«...وَعْدا عَلَیْهِ حَقّا فِی التَّوْریةِ وَ الاِْنْجیلِ...»(2)

«وعده حق الهی است که در تورات و انجیل آمده است».

«...کَذلِکَ حَقّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنینَ»(3)

«نجات دادن افراد مؤمن حق آن ها بر ماست».

ص:216


1- 47 / روم .
2- 111 / توبه .
3- 103 / یونس .

«اِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوآءَ بِجَهالَةٍ...»(1)

«به درستی که بازگشت به سوی خداوند، برای کسانی که بدی را از سر نادانی انجام می دهند».

آیا صحیح است که خودسرانه به خاطر یک رشته پندار بی اساس این همه آیات را تأویل کنیم؟ در احادیث اسلامی نیز این نوع تعبیر فراوان است. اینک نمونه هایی از احادیث:

1. «حَقٌّ عَلَی اللّه ِ عَوْنُ مَنْ نَکَحَ اِلْتِماسَ الْعِفافِ مِمّا

ص:217


1- 17 / نساء .

حَرَّمَ اللّه ُ».(1)

«بر خداست کمک به کسی که به خاطر حفظ عفت خویش از محرمات، ازدواج کند».

2. قال رسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله : «ثَلاثَةٌ کُلُّهُمْ حَقٌّ عَلَی اللّه ِ عَوْنُهُ، اَلْغازی فی سَبیلِ اللّه وَ الْمُکاتَبُ الّذی یُریدُ الاْءداءَ، وَالنّاکِحُ الّذی یُریدُ التَّعَفُّفَ».(2)

«سه گروهند که بر خدا لازم است که آنان را کمک کند:

ص:218


1- اَلْجامعُ الصَّغیر: 2/33، سُیُوطی .
2- سُنَنِ اِبْنِ ماجِه: 2/841، قزوینی، چاپ داراحیاء کتب العربیة مصر.

مجاهد در راه خدا، برده ای که با مولای خود قراری بسته است که با دادن مبلغی او را آزاد کند، جوانی که می خواهد از طریق ازدواج عفت خود را حفظ کند».

3. «کانَ لِنَّبِیِّ ناقَةٌ تُسَمَّی الْعَضباءُ لا تُسْبَقُ فَجاءَ أعرابِیٌ عَلی قَعُودٍ فَسَبَقَها فَشُقَّ ذلِکَ عَلَی الْمُسْلِمینَ حَتّی عَرَفَهُ فَقالَ حَقٌّ عَلَی اللّه ِ أَنْ لا یَرْتَفِعَ شَی ءٌ فِی الدُّنْیا إلاّ وَضَعَهُ» (1)

«پیامبر شتری به نام عَضباء داشت که هرگز عقب نمی ماند،

ص:219


1- صحیح بخاری: 4/96، باب ناقة النبی، مطبعة منیریه.

عربی آمد، در حالی که بر شتر جوانی سوار بود، با پیامبر مسابقه گذارد و بر شتر پیامبر سبقت گرفت، این کار بر مسلمانان سنگین آمد، تا این که پیامبر از ناراحتی آنان آگاه شد فرمود: بر خداست که چیزی در دنیا بلند نشود، مگر این که آن را پایین بیاورد».

4. «أتَدْری ما حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللّه ..».(1)

«آیا حق بندگان که بر پروردگار است نمی بینی؟».

گروه وهابی با تکلف های زیاد می خواهند این گونه روایات و

ص:220


1- نهایه ابن اثیر، مجدالدین ابی السعادات المبارک بن محمد الحرزی (متولد سال 546 متوفای 606)، ماده «حَق».

احادیث را از نظر سند و یا دلالت از اعتبار بیندازند، زیرا آنان نمی خواهند گروهی را که خدا آن ها را بزرگ معرفی کرده است، با عظمت یاد کنند.

ناگفته پیداست هیچ فردی بالذات بر خدا، حق ندارد، هر چند قرن ها خدا را پرستش کند و در برابر او خاضع و خاشع گردد، زیرا بنده خدا هر چه دارد از ناحیه خداست، چیزی از خود در راه خدا صرف نکرده است که بالذات مستحق پاداش باشد.

بنابراین مقصود از این حق در این موارد همان پاداش های

ص:221

الهی و مقام و منزلت هایی است(1) که حضرت حق روی عنایات خاص خود، به آنان لطف کرده و آن ها را بر عهده گرفته است و چنین حقی بر عهده خدا بودن نشانه عظمت و بزرگی اوست.

برای آگاهی از این که چگونه بنده فقیر و محتاجی، حقی بر ذمه خدا پیدا می کند، در مفاد دو آیه زیر دقت کنید. قرآن مجید در آیه ای خدا را مالک مطلق می داند، و بندگان به

ظاهر مالک را، نمایندگان خود در اموالی که در دست دارند، معرفی می کند، آن جا که می فرماید:

ص:222


1- به نهایه اِبْنِ اَثیر، ماده «حق» مراجعه شود.

«...وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ امَن-ُوا مِنْکُمْ وَ اَنْفَق-ُوا لَهُمْ اَجْرٌ کَبیرٌ»(1)

«از آن چه که شما را نماینده خود در آن اموال قرار داده است، انفاق کنید، برای کسانی که ایمان دارند و انفاق می کنند، پاداشی بزرگ است».

ولی همین قرآن در چند آیه بعد، استقراض خدا را از بندگان خود مطرح می کند و بشر در این آیه با چهره مالکانه تجلی می کند که به خدای «مالِکُ السَّماواتِ وَ الاَْرْض» وام می دهد

ص:223


1- 7 / حدید.

آن جا که می فرماید:

«مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا...»(1)

«کیست که خدا را وام نیکو بدهد».

همان طور که آیه نخست، بیانگر یک حقیقت تکوینی و واقعی و روشنگر مفاد آیه زیر می باشد:

«یا اَیُّهَا النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(2)

«ای مردم! شما محتاجان به سوی پروردگار هستید

ص:224


1- 11 / حدید.
2- 15 / فاطر.

و خداوند بی نیاز و پیراسته است».

هم چنین این آیه، بیانگر لطف الهی و مراحم غیبی او است که در این تشریع آن چنان کرامت و بزرگواری از خود نشان می دهد که از بنده خود وام می خواهد.

مسأله تعهد خداوند، و این که مخلوق بر ذمه او حقی دارد، بسان وام خواهی خدا از بنده فقیر و گدایی مطلق است، این تعهدها و ذی حق شدن ها، از روی لطف و کرامتی است که وعده داده و با کمال لطف خود را بدهکار بندگان صالح خود نموده است و آنان را صاحبان حقوق، و خود را «مَنْ عَلَیْهِ الْحَق» و متعهد قلمداد کرده است.

ص:225

تا این جا، استواری سؤال از خدا، یا سوگند دادن او به حق اولیای الهی روشن گردید، اکنون برای تکمیل بحث، بخش «سوگند یاد کردن به غیر خدا» را مطرح می نماییم.

ص:226

سوگند یاد کردن به غیر خدا

آیات موضوع

1. «لَعَمْرُکَ اِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ» (1)

«ای پیامبر به جانت سوگند که آن ها در مستی شهوات خود سرگردانند».

2. «وَالطُّورِ. وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ. فی رَقٍّ مَنْشُورٍ. وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ. وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ. وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ» (2)

«سوگند به کوه طور و کتاب نوشته شده در صفحه ای گشوده،

ص:227


1- 72 / حجر.
2- 1 6 / طور.

و سوگند به بیت معمور (خانه آباد) قسم به سقف افراشته شده آسمان و سوگند به دریای پرتلاطم».

3. «وَ الْفَجْرِ. وَ لَیالٍ عَشْرٍ. وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ. وَ اللَّیْلِ اِذا یَسْرِ»(1)

«سوگند به صبحگاهان و قسم به ده شب (اول ذی حجه) و سوگند به جفت (کلیه موجودات عالم) و به فرد (ذات خداوند یکتا) و قسم به شب تار هنگامی که به روز مبدل می گردد».

4. «وَ اللَّیْلِ اِذا یَغْشی. وَ النَّهارِ اِذاتَجَلّی»(2)

ص:228


1- 1 4 / فجر.
2- 1 2 / لیل .

«سوگند به شب تار هنگامی که جهان را در سیاهی بپوشاند و قسم به روز هنگامی که عالم را به ظهور خود روشن سازد».

5. «وَالضُّحی.وَاللَّیْلِ اِذاسَجی.ماوَدَّعَکَ رَبُّکَ وَما قَلی»(1)

«سوگند به روشنایی روز، سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد که خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است».

تفسیر آیات

سوگند به غیر خدا، از جمله مسایلی است که گروه وهابی روی آن حساسیت خاصی دارند یکی از نویسندگان آنان، به نام

ص:229


1- 1 3 / ضحی .

صنعانی در کتاب «تَطْهیرُالاِْعْتِقاد» آن را مایه شرک دانسته (1)و مؤلف «اَلْهَدِیَّةُ السَّنِیَّة» آن را شرک کوچک خوانده است. (2)

ما مسأله را به فضل الهی در محیط دور از تعصب مورد بررسی قرار می دهیم و کتاب خدا و سنت های صحیح پیامبر و پیشوایان معصوم را چراغ فرا راه خود قرار می دهیم..

ص:230


1- کَشْفُ الاِْرْتِیاب، ص 336، نقل از کتاب تطهیر الاعتقاد، ص 14.
2- مدرک یاد شده، ص 336، نقل از کتاب اَلْهَدِیَّةُ السَّنِیَّة، ص 25 .

دلایل ما بر جواز قسم به غیر خدا

دلیل اول

قرآن مجید پیشوای اعلا و ثقل اکبر، و الگوی زندگی هر مسلمانی است، در این کتاب ده ها قسم به غیر خدا وارد شده است، که گردآوری همه آن ها در این صفحات موجب گستردگی بیشتر بحث می شود. خداوند، تنها در «سوره شمس» به هفت چیز از مخلوقات خود سوگند خورده است، این هفت چیز عبارتند از:

«خورشید، نور آن، ماه، روز و شب، آسمان، نفس

ص:231

انسان و زمین»(1)

هم چنین است در سوره های دیگر. مثلاً در سوره نازعات، به سه چیز(2)، درسوره مرسلات به دو چیز(3) سوگند یاد شده است.

هر فرد مسلمانی، با آیات زیر که همگی حاکی از سوگند به غیرخداست، آشنایی کامل دارد، مانند:

«وَ التّینِ وَ الزَّیْتُونِ. وَ طُورِ سینینَ. وَ هذَا الْبَلَدِ الاَْمینِ»(4)

ص:232


1- 1 7 / شمس .
2- 3 / نازعات .
3- 1 3 / مرسلات .
4- 3 / تین.

«سوگند به انجیر و زیتون، سوگند به طور سینا، سوگند بدین شهر امن و امان (مکه معظمه)».

«وَ الضُّحی. وَ اللَّیْلِ اِذا سَجی»(1)

«سوگند به شب تار هنگامی که جهان را در سیاهی بپوشاند و قسم به روز هنگامی که عالم را به ظهور روشن سازد».

«وَالْفَجْرِ.وَلَیالٍ عَشْرٍ.وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ. وَاللَّیْلِ اِذا یَسْرِ»(2)

«سوگند به صبحگاهان و قسم به ده شب (اول ذی حجه) و

سوگند به جفت (کلیه موجودات عالم) و به فرد (ذات خداوند

ص:233


1- 2 / ضحی .
2- 1 4 / فجر.

یکتا) و قسم به شب تار هنگامی که به روز مبدل می گردد».

«وَالطُّورِ. وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ. فی رَقٍّ مَنْشُورٍ . وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ. وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ. وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ»(1)

«سوگند به کوه طور و کتاب نوشته شده در صفحه ای گشوده و سوگند به بیت المعمور (خانه آباد) قسم به سقف افراشته شده آسمان و سوگند به دریای پر تلاطم».

و هم چنین است سوره های دیگر قرآن، مانند سوره های بروج، طارق، قلم، عصر و بلد، تا آن جا که خداوند بر جان پیامبر

ص:234


1- 1 6 / طور.

به طور صریح و آشکارا قسم یاد کرده و می فرماید:

«لَعَمْرُکَ اِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ» (1)

«ای پیامبر به جانت سوگند که آن ها در مستی شهوات خود سرگردانند».

آیا با این سوگندهای متوالی که در قرآن آمده است، می توان گفت که سوگند به غیر خدا شرک است و حرام؟

شکی نیست که هدف خدا از این سوگندها بیان عظمت آن هاست، و از این طریق می خواهد نظر ما را به تدبر و

ص:235


1- 72 / حجر.

تفکر در تمام «مُقْسَمٌ بِه»های قرآن معطوف دارد، ولی درعین حال، خواننده قرآن که آن را برای خود، امام، اسوه، پیشوا و الگو می داند، از این سوگندها این درس را فرامی گیرد که انسان در مقام سوگند می تواند به یکی از این ها که خدا بر آن ها سوگند یاد کرده است، سوگند یاد کند.

برخی از بی ذوق ها که از اهداف قرآن آگاهی ندارند، این چنین پاسخ می گویند که ممکن است صدور چیزی از خدا زیبا باشد و صدور همان چیز از غیر او زیبا نباشد.

ولی پاسخ آن روشن است. زیرا اگر واقعا واقعیت سوگند به

ص:236

غیر خدا شرک و تشبیه غیر خدا به خدا است، چرا چنین شرک علی الاطلاق و یا شرک کوچک را خود خدا مرتکب شده است آیا صحیح است که خدا عملاً برای خویش شریکی قائل گردد، و غیر خود را از چنین شرکی بازدارد؟

برخی که در برابر این برهان خود را محکوم می بینند، فورا دست و پا می کنند که در مجموع سوگندهای قرآن به غیر خدا، لفظی مانند «رَبّ» را در تقدیر بگیرند، و تمام قسمت های قرآن را به یک قسم برگردانند، و آن، سوگند به رَبّ

ص:237

شمس و قمر و... است.(1)

ما قضاوت را در این تأویل بدون شاهد به عهده خوانندگان گرامی می گذاریم. آیا خیانت به کتاب آسمانی نیست که بگوییم مقصود از آیه «لَعَمْرُکَ اِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ» این است که سوگند به جانت؟

شکی نیست که افراد بیدار دل که می خواهند شاگردی قرآن کنند و می خواهند آن را چراغی فرا راه زندگی خود قرار دهند، از

ص:238


1- اَلسُّنَنُ الْکُبْری: 10/29 ؛ و بِدایَةُ الْمُجْتَهَدِ: 1/394، طبع مصر این تأویل را از برخی نقل کرده اند.

این آیات درس گرفته و سوگند به غیر خدا را خصوصا اگر با قداست و طهارت خاصی مانند پیامبر و امام، همراه باشد، جایز و مستحسن می شمرند و بر یک چنین تأویل ها و استادگری ها بر قرآن، ارزشی قائل نمی شوند.

دلیل دوم

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در مواردی به غیر خدا سوگند یاد کرده است، از آن جمله:

1. حدیثی از صحیح مسلم:

«جاءَ رَجُلٌ إلَی النَّبِیِّ فَقالَ یا رَسُولَ اللّه ِ أیُّ الصَّدَقَةِ أعْظَمُ أجْرا؟ فَقالَ: أما وَ أبیکَ لَتُنْبَأنَّهُ أنْ تُصَدِّقَ وَ أنْتَ صَحیحٌ

ص:239

شَحیحٌ تَخْشَی الْفَقْرَ وَ تَأَمَلُ الْبَقاءَ»(1)

«مردی حضور پیامبر آمد و گفت: ای پیامبر خدا، پاداش کدام صدقه بزرگ تر است؟ فرمود: سوگند به پدرت از آن آگاه می شوی و آن این که صدقه در حالی که سالم و به آن حرص داری، از فقر می ترسی و به فکر زیستن در آینده هستی».

2. حدیثی دیگر از صحیح مسلم: (2)

«مردی از اهل نجد به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و از اسلام

ص:240


1- صحیح مسلم ؛ 1/32، بابُ ما هُوَ الاِْسْلامُ وَ بَیانُ خَصالِه.
2- صحیح مسلم: 3/94، بابُ أفْضَلُ الصَّدَقَة، چاپ استانبول.

سؤال نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پایه های اسلام امور زیر است:

1. پنج نماز در روز و شب، مرد نجدی گفت: آیا غیر از این ها باز نمازی هست؟ فرمود: آری ولی به طور مستحب.

2. روزه ماه رمضان، آن مرد پرسید: غیر از آن باز روزه ای هست؟ فرمود: به طور مستحب.

3. زکات، آن شخص پرسید آیا زکات دیگری هست؟ فرمود: به طور مستحب.

آن مرد حضور پیامبر را ترک کرد در حالی که می گفت نه کم می کنم و نه زیاد. پیامبر فرمود بر پدر وی سوگند رستگار شد، اگر راست گفت، بر پدر وی سوگند وارد بهشت

ص:241

می شود اگر راست بگوید».

قسطلانی در کتاب اِرْشادُ السّاری (1) به دست و پا افتاده و می خواهد این احادیث را مانند آیات قرآن، تأویل کند و لفظ «رَبّ» را در تقدیر بگیرد، و گاهی می گوید لفظ «وَ أبیکَ» بی اختیار بر زبان عرب، جاری می گردد و هدف، قسم و سوگند نبود.

هر دو پاسخ جز یک تلاش مذبوحانه در برابر صراحت گفتار قرآن و حدیث پیامبر چیز دیگری نیست. اگر واقعا سوگند

ص:242


1- اِرْشادُ السّاری: 9/358 .

حقیقی به غیر خدا حرام بود، چرا پیامبر صورت حرامی را به جا می آورد؟ اگر هدف قسم نبود، چرا باید این سخن لغو به زبان پیامبر جاری گردد؟

x 3. حدیثی از مسند احمد حنبل:

«فَلَعَمْری لاَِنْ تَکَلَّمَ بِمَعْرُوفٍ وَ تَنْهی عَنْ مُنْکَرٍ خَیْرٌ مِنْ أنْ تَسْکُتَ»(1)

«به جانم سوگند اگر امر معروف و نهی از منکر کنی بهتر است که سکوت نمایی».

ص:243


1- مُسْنَدِ اَحْمَدِ حَنْبَل: 5/225 .

4. حدیثی از سنن ابن ماجه:

«فَلَعَمْری ما أَتَمَّ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ حَجَّ مَنْ لَمْ یَطُفْ بَیْنَ الصَّفا وَ الْمَرَوةَ»(1)

«به جانم سوگند، هر کس میان صفا و مروه طواف نکند، خدا حج او را قبول نمی کند».

حدیث دیگری از سنن ابن ماجه:

ص:244


1- سنن ابن ماجه: 4/995، چاپ دار احیاء الکتب العربیة.

«وَلعَمْری لَوْ کُلَّکُمْ صَلّی فی بَیْتِهِ لَتَرَکْتُمْ سُنَّةَ نَبِیَّکُمْ»(1)

«به جانم سوگند، اگر همه شما در خانه های خود نماز بگزارید، سنت پیامبرتان را ترک کرده اید».

نمونه تربیت اسلام امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام که به اتفاق امت، آگاه ترین فرد به حدود و ثغور اسلام و حلال و حرام آن است، در خطبه ها و نامه ها و کلمات خود به طور مکرر به جان خود سوگند یاد کرده است، که ما در این جا برخی را منعکس می کنیم:

ص:245


1- سنن ابن ماجه: 1/255 .

1. «وَ لعَمْری ما عَلَیَّ مِنْ قِتالٍ مَنْ خالَفَ الْحَقَّ... مِنْ أدْهانٍ وَ لا ایهانٍ».(1)

«به جانم سوگند، من هرگز در نبرد با مخالفان حق مداهنه و سستی از خود نشان نمی دهم».

2. «وَلَعَمْری لَوْ کُنّا نَأْتی ما آتَیْتُمْ، ما قامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ»(2)

«به جانم سوگند اگر ما آن چه را شما انجام دادید انجام می دادیم، برای دین ستونی برپا نمی شد».

ص:246


1- نهج البلاغه، عبده، خطبه 23 .
2- نهج البلاغه، خطبه 56.

3. «وَلَعَمْری ما تَقادَمَتْ بِکُمْ وَ لا بِهِمُ الْعُهُودُ».(1)

«به جانم سوگند، فاصله شما و عرب جاهلی زیاد نشده است».

4. «وَلَعَمْری لَیُضْعَفَنَّ لَکُمُ التّیهُ مِنْ بَعْدی أضْعافا»(2)

«به جانم سوگند، حیرت و سرگردانی شما پس از من دوچندان می شود».

5. «وَلَعَمْری لَئِنْ کانَتِ الاْءمامَةُ لا تَنْعَقِدُ حَتّی تَحْضُرَها

ص:247


1- نهج البلاغه، خطبه 85.
2- نهج البلاغه، خطبه 161.

عامَّةُ النّاسِ، فَما إلی ذلِکَ مِنْ سَبیلٍ»(1)

«به جانم سوگند، هرگاه امت بدون حضور همه مسلمانان صورت نپذیرد، برای این راهی نیست،وچنین چیزی ممکن نیست».

6. «لَعَمْری یَهْلِکُ فی لَهَبِهَا الْمُؤْمِنُ»(2)

«به جانم سوگند در آتش فتنه، مؤمن می سوزد».

7. «فَلَعَمْری لَقَدْ فَوَّقَ لَکُمْ سَهْمَ الْوَعیدِ»(3)

«به جانم سوگند،شیطان تیرش رابرای شمابه زه کمان نهاده است».

ص:248


1- نهج البلاغه، خطبه 168.
2- نهج البلاغه، خطبه 182.
3- نهج البلاغه، خطبه 187 (قاصعه).

8. «وَ لَعَمْری یا مُعاوِیَةُ،لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَواکَ، لَتَجِدَنّی أبْرَأَ النّاسِ مِنْ دَمِ عُثمانِ»(1)

«به جانم سوگند، ای معاویه، اگر با دیده خرد بدون هوی و هوس بنگری، مرا پیراسته ترین فرد نسبت به خون عثمان می یابی».

9. «وَ لَعَمْری لَئِنْ لَم تَنْزَعْ عَنْ غَیِّکَ وَ شِقاقِکَ»(2)

«به جانم سوگند، اگر از ضلالت و گمراهی خود دور نشوی».

10. «وَ لَعَمْری ما کُنْتُما بِأَحَقِّ الْمُهاجِرینَ

ص:249


1- نهج البلاغه، نامه 6 .
2- نهج البلاغه، نامه 9.

بِالتَّقِیَّةِ وَ الْکِتْمانِ»(1)

«به جانم سوگند، شما (طلحه و زبیر) فرد شایسته ای از مهاجران، برای کتمان نظر درونی نبودید».

در این ده مورد(2)امیرمؤمنان به جان خود که مخلوق خداست، سوگند یاد کرده است، آیا امام از حقیقت اسلام و حدود حلال و حرام، آگاهی کامل دارد یا غارتگران نجد که با

ص:250


1- نهج البلاغه، نامه 54 .
2- مدارک یاد شده از روی نهج البلاغه عبده، چاپ مطبعه استقامت تطبیق گردیده است .

تهمت شرک بر قبایل بی دفاع مسلمانان مکرر حمله، برده و اموال آنان را غارت کرده و حمام خونی به راه انداختند؟

گروه وهابی نه تنها به قبایل اطراف دست می انداختند، بلکه یک بار در سال 1216 هجری قمری و بار دیگر در سال 1259 بر کربلا حمله برده به صغیر و کبیر رحم نکردند، و در ظرف سه روز شش هزار نفر را از دم تیغ گذراندند، و تمام نفایس حرم شریف را بسان سپاه یزید به غارت بردند. چرا؟ به خاطر این که این گروه به فرزندان پیامبر سوگندیادمی کنند و به آنان مهر می ورزند.

امام امیرمؤمنان علیه السلام در یکی از خطبه های خود به شعر شاعری که به جان خود سوگند یاد کرده است، تمثل

ص:251

می جوید و چنین می گوید:

لَعَمْرِ أبیکَ الْخَیْرِ یا عَمْرُو اِنَّنی عَلی وَضُرٍ مِنْ ذَالإناءِ قَلیل(1)

«به جان پدر نیکوکار تو ای عمرو، سوگند، من بر باقیمانده کمی از این ظرف حاضر شده ام».

این تنها امام نیست که به غیر خدا سوگند یاد کرده است، بلکه خلیفه نخست در سخنان خود به پدر فرد مخاطب خویش سوگند یاد می کند:

ص:252


1- نهج البلاغه، خطبه 25.

«إنّ رجُلاً مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ أُقْطَعُ الْیَدَ والرِّجْلَ قَدِمَ فَنَزَلَ عَلی أَبی بَکْرٍنِ الصِّدّیقَ، فَشَکا إِلَیْهِ أَنَّ عامِلَ الْیَمَنِ قَدْ ظَلَمَهُ، فَکانَ یُصَلّی مِنَ اللَّیْلِ، فَیَقُولُ أَبُوبَکْرٍ وَ أبیکَ ما لَیْلَکَ بِلَیْلٍ سارِقٍ...»(1)

«مردی از اهل یمن بر ابی بکر وارد شد و از حاکم یمن شکایت کرد که در حق او ستم کرده است، و او در شب مرتب نماز می گزارد. ابوبکر به او گفت: به جان پدرت سوگند، شب تو دزد نیست...».

ص:253


1- موطأ مالک همراه با شرح زرقانی: 4/159 .

از مراجعه به اشعاری که از صدر اسلام باقی مانده است، روشن می گردد که سوگند به بیت خدا در میان عرب کاملاً رایج بوده است.

ابوطالب در قصیده «لامیه» خود می گوید: «کَذَبْتُمْ وَ بَیْتِ اللّه نَبْزی مُحَمّدا وَ لَما نُطاعِنْ دُونَهُ وَ نُناضِل (1)

«سوگند به خانه خدا، تصور می کنید که محمد پیروز نمی گردد و ما در راه او نیزه نمی زنیم و تیر پرتاب نمی کنیم».

ص:254


1- سیره ابن هشام: 2/275 .

در مقابل، از فرزند بزرگ حسین بن علی علیه السلام حضرت علی اکبر، نقل شده است که وی در روز عاشورا رجزی به شرح زیر خواند: اَنَا عَلیُّ بْنُ الْحُسَینِ بْنِ عَلیّ نَحْنُ وَ بَیْتُ اللّه ِ أوْلی بِالنَّبِیّ (1)

احمد بن حنبل در مسند خود از عایشه نقل می کند که مسروق به او چنین گفت:

«سَأَلتُکِ بِحَقِ هَذاالْقَبْرِ،مَاالَّذی سَمِعتَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ فیحَقِّ

ص:255


1- نَفَسُ الْمَهْمُوم: /164.

الْخَوارِج؟ قالَتْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إنَّهم شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلیقَةِ، یَقْتُلُهُمْ خَیْرُ الخَلْقِ وَ الْخَلیقَةِ وَ أقْرَبُهُمْ عِنْدَاللّه وَسیلَةً»

«به صاحب این قبر، از تو سؤال می کنم که از پیامبر خدا درباره خوارج چه شنیدی؟ گفت شنیدم که فرمود: آنان بدترین مردمند و بهترین مردم آنان را می کشند، آن که در نزد خدا از نظر وسیله نزدیک تر است».

جمله «سَألْتُکَ...» به جای جمله «اَقْسَمْتُ عَلَیْکَ بِصاحِبِ هذَا الْقَبْرِ» است. از این روایت و روایات دیگر که ما برای اختصار از نقل آن ها خودداری می کنیم، استفاده می شود که سوگند به غیر خدا در زبان پیامبر و امام و

ص:256

شخصیت های بزرگ صدر اسلام، امر رایجی بوده است و هرگز سلف صالح آن را با توحید منافی نمی دانستند.

دلایل وهابیان برای تحریم سوگند به غیر خدا

مجموع دلایل آنان در دو حدیث خلاصه می شود و ما به فضل خداوند هدف این دو حدیث را روشن خواهیم ساخت و ملاحظه خواهید فرمود که این دو حدیث، بر فرض صحت و صدور از پیامبر، گواه بر نظر آنان نیست. ولی پیش از آن که این دو حدیث را مورد بررسی قرار دهیم، لازم است که شما را از اقوال و نظرات ائمه چهار مذهب آگاه سازیم، زیرا اتفاق

ص:257

صاحبان این چهار مذهب یا غالب آنان، بر جواز سوگند به غیر خدا، گواه بر این است که این احادیث هدف دیگری را تعقیب می کنند که بر پیشوایان این مذاهب مخفی و پنهان نبوده است، وگرنه دلیل ندارد که همه یا غالب آنان با توجه به احادیث مورد بحث، جواز سوگند را انتخاب نمایند.

در این بررسی خواهید دید که نویسندگان آرای مذاهب چهارگانه،بالاتفاق از ابوحنیفه و شافعی، کراهت را نقل کرده اند.

مؤلف «اَلْفِقْهُ عَلی مَذاهِبِ الاْءرْبَعَةِ» از مالک دو قول نقل کرده و ترجیح داده است که مشهور این است که مالک، آن را حرام می دانسته است، در حالی که قسطلانی از امام مالک تنها کراهت

ص:258

را نقل کرده است.

در غالب کتاب های فقهی از احمدبن حنبل تحریم نقل شده است، در صورتی که ابن قدامه در مغنی از احمد، نقل کرده است که قسم به حق پیامبر، منعقد می شود و شکستن آن موجب کفاره است.

انعقاد قسم و تعلق کفاره، هر چند ملازم با حلال بودن آن نیست، ولی بیشتر، ظهور دارد که وی این قسم را حلال دانسته و آن را محترم می شمرد.

اینک فتاوی:

«سوگند به غیر خدا منعقد نمی گردد مانند سوگند به پیامبر و

ص:259

کعبه و جبرئیل و ولی، هرگاه شخص با قسم خود بخواهد غیرخدا را با خدا شریک در تعظیم سازد (و او را در حد خدایی تعظیم کند) این موجب شرک است و اگر هدف، توهین به پیامبر باشد، این موجب کفر می باشد و اگر هیچ کدام را قصد نکند، بلکه هدف تنها سوگند باشد»، در این جا آرای علما به تفصیل زیر است:

«حنفی ها معتقدند که: سوگندهایی همچون «قسم به پدرت و زندگانیت» و مانند این ها مکروه می باشند.

شافعی ها معتقدند که، اگر سوگند به غیر خدا با شرایط فوق الذکر نباشد، مکروه است.

ص:260

مالکی ها می گویند: سوگند خوردن به بزرگان و مقدس هایی همچون پیامبر و کعبه و مانند آن ها به نظری مکروه و به نظر دیگر حرام است و سخن مشهور در حرمت آن می باشد».

همان طور که ملاحظه می فرمایید در مذهب حنفی و شافعی چنین سوگند مکروه و در مذاهب مالکی دو نظر وجود دارد که معروف آن ها حرمت است. در این میان تنها مذهب حنبلی سوگند به غیر خدا را قاطعانه حرام دانسته است، آن جا که می گوید:

«قسم خوردن به غیر خدای متعال و صفات او حرام است

ص:261

هر چند که آن قسم به پیغمبر و یا ولیی از اولیای او باشد».(1)

بگذریم از این که تمام این فتاوی یک نوع اجتهاد در برابر نصوص قرآن و سنت های پیامبر و اولیای الهی است و بر اثر انسداد باب اجتهاد در نزد اهل تسنن، علمای معاصر آنان چاره ای جز پیروی از آرای آنان را ندارند.

بگذریم از این که قسطلانی در ارشاد الساری، از مالک،

قول به کراهت را نقل کرده است، آن جا که می فرماید:

«قول مشهور نزد مالکیه، کراهت و نزد حنابله حرمت و

ص:262


1- اَلْفِقْهُ عَلی مَذاهِبِ الاَْرْبَعَة، کِتابُ الْیَمین: 1/75، ط مصر.

بزرگان شافعیه آن را نهی تنزیهی می دانند، امام الحرمین می گوید: مذهب کراهت است، برخی تفصیل داده اند، اگر درباره غیر خدا به عظمتی معتقد گردد که در حق خدا معتقد است، این مایه کفر است، و در غیر این صورت کفر نیست»(1)

بگذریم از این که نسبت تحریم یک چنین قسم به حنابله مسلم نیست، زیرا ابن قدامه در «اَلْمُغْنی» که آن را بر اساس احیای فقه نوشته است می نویسد:

ص:263


1- اِرشاد السّاری: 9/385.

قسمی است که شکستن آن کفاره دارد. از احمد نقل شده است که وی گفته است: هر کس به حق رسول خدا سوگند یاد کند و آن را بشکند، کفاره دارد، زیرا حق پیامبر یکی از پایه های شهادت است، و بنابراین سوگند به او مانند سوگند به خداست و هر دو کفاره دارد».(1)

از این نقل ها روشن می گردد که هرگز نمی توان گفت امامی از مذاهب چهارگانه به طور قطعی فتوا به تحریم داده است.

در پایان نکته ای را یادآور می شویم:

ص:264


1- اَلْمُغْنی: 9/517 .

علمای اهل تسنن با این که در سوگند به غیر خدا اختلاف دارند مع الوصف همگی سوگند به طلاق و عتاق و صدقه بودن ثروت را جایز می دانند و معتقدند که اگر کسی بر طلاق زن و آزادی برده و صدقه بودن اموال خود سوگند یاد کند، زن او رها و غلام او آزاد و اموال او صدقه می شود، بدون آن که نیازی به اجرای صیغه باشد، در حالی که همه علمای شیعه به پیروی از پیشوایان خود چنین سوگند را باطل و بی اساس شمرده و می گویند که در تحقق طلاق و عتاق و صدقه بودن اموال، بسان دیگر امور، باید صیغه خاصی اجرا گردد.

ص:265

پس از آگاهی از آرا و نظرات فقهای آنان اکنون دو حدیثی را که وهابی ها دستاویز قرارداده و وسیله این حدیث خون هایی را ریخته و میلیون ها مسلمان را تکفیر کرده اند، مورد بررسی قرار می دهیم:

حدیث نخست

«إنَّ رَسُولَ اللّه ِ سَمِعَ عُمْرَ رَضِیَ اللّه عَنْهُ، وَ هُوَ یَقُولُ: وَ أَبی فَقالَ إِنَّ اللّه َ یَنْهاکُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبائِکُمْ، وَ مَنْ کانَ حالِفا

ص:266

فَلْیَحْلِفْ بِاللّه أَوْ یَسْکُتْ».(1)

ص:267


1- نگارنده این حدیث راازجوامع حدیثی زیرنقل می کند:الف: سنن محمدابن ماجه: 1/277، کتاب الکفارات، چاپ عیسی البابی الحلبی ب: سنن عیسی بن محمد عیسی الترمذی (209 297): 4/109، باب 8، چاپ مصطفی البابی الحلبی ج: سنن نسائی: 7/45، چاپ مصطفی البابی الحلبی.د: سنن الکبری: 10/29، بیهقی قابل توجه در این حدیث این است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای بازداری عمر از سوگند به جان پدر فقط یک جمله فرموده است «إنّ اللّه َ یَنْهاکُمْ أنْ تَحْلِفُوا بِآبائِکُمْ» به اصطلاح، نهی خودرا فقط باهمین جمله مدلل کرده است. خوانندگان این مطلب را به خاطر بسپارند، زیرا این موضوع می تواند به فهم حدیث دوم کمک کند.

«پیامبر خدا شنید عمر به جان پدر خود سوگند یاد می کند. پیامبر فرمود: خدا شما را از سوگند به جان پدرها باز داشته است، هر کس سوگند یاد می کند، به خدا قسم بخورد و یا ساکت باشد».

توضیح مفاد روایت

توضیح مفاد روایت

با در نظر گرفتن آیات و روایات متواتر که در آن ها به غیر خدا سوگند یاد شده است، ناچار باید مفاد این روایت را به گونه ای توجیه کنیم.

ص:268

توجیه نخست

نهی از سوگند به جان پدران، به خاطر این بوده است که پدران آنان غالبا مشرک و بت پرست بوده اند و چنین افرادی ارزش و احترام و قداستی نداشتند که انسان به آن ها سوگند یاد کند. در این صورت این حدیث، فقط می تواند بر یک مورد شاهد باشد و آن تحریم سوگند بر جان مشرک و اگر بتوانیم مفاد آن را توسعه دهیم، می توانیم بگوییم این حدیث گواه بر تحریم سوگند بر جان هر کافر است، خواه مشرک باشد و خواه کافر غیر مشرک، و هرگز نمی توان از آن تحریم سوگند بر جان اولیاء و تمام انبیاء و انسان های شریف را استفاده نمود.

ص:269

گواه روشن بر این مطلب این است که در برخی از احادیث، همراه «آباء»، لفظ «طَواغیت» و «اَنْداد» وارد شده است، مانند:

«لا تَحْلِفُوا بِآبائِکُمْ وَ لا بِالطَّواغیتِ».(1)

«به پدران و طاغوت (بت های عرب) سوگند یاد نکنید».

«لا تَحْلِفُوا بِآبائِکُمْ وَ لا بِأُمَّهاتِکُمْ وَ لا بِالاْءَنْدادِ».(2)

«به پدران و مادران و بت های عرب سوگند یاد نکنید».

از این که لفظ «طَواغیت» و «اَنداد» که کنایه از بت های عرب

ص:270


1- سنن الکبری: 1/29،نقل ازصحیح مسلم،سنن نسائی:7/77،سنن ابن ماجه:1/278 .
2- سنن الکبری: 1/29، نقل از سنن ابو داود، سنن نسائی: 7/6.

است، همراه با «آباء» وارد شده است، به خوبی می توان هدف از چنین نهی ها را فهمید.

ابن رشد قرطبی در کتاب «بِدایَةُ الْمُجْتَهِد» به این معنی توجه نموده است و از کسانی که قسم به غیر خدا را جایز می دانند، این چنین نقل می کند:

«اَلْمَقْصُودُبِالْحَدیثِ، هُوَ أَنْ لایُعَظِّمْ مَنْ لَمْ یُعَظِّمْهُ الشّارِعُ، بِدَلیلِ قَوْلِهِ: إِنَ اللّه َ یَنْهاکُمْ أَنْ تَحْلِفُوابِآبائِکُمْ وَ إِنَ هذامِنْ بابِ الْخاصِّ أُریدَ بِهِ الْعامٌّ، أَجازَ الْحَلْفَ بِکُلِّ مُعَظَّمٍ فِی الشَّرْعِ».(1)

ص:271


1- بدایة المجتهد: 1/394 .

«مقصود از حدیث این است که کسانی که خدا آن ها را بزرگ نشمرده است، تعظیم نشوند و جمله «یَنْهاکُم» هر چند به طور خصوص وارد شده است، ولی مفهوم وسیعی دارد، یعنی سوگند به هر موجود غیر شریفی جایز نیست، درحالی که سوگند به هر بزرگی که در نظر شارع عظمت دارد، جایز است».

با توجه به این قراین روشن، چگونه می توان گفت، پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله از سوگند به مقدساتی مانند اولیاء و رسل الهی نهی و جلوگیری کرده است، در حالی که نهی او از مورد خاصی بوده است؟

ص:272

توجیه دوم

ممکن است گفته شود نهی پیامبر از چنین سوگند، نهی تنزیهی است، زیرا به گواه احادیث گذشته که پیامبر بر پدران افراد مشکوک سوگند یاد می کردند، باید نهی را، حمل بر کراهت نمود و با آن تفسیر کرد.

توجیه سوم

مقصود از نهی از سوگند بر پدر، قسم در مقام داوری و فصل خصومت است، زیرا به اتفاق علمای اسلام برای فصل خصومت، جز سوگند به خدا و صفات او که اشاره به ذات

ص:273

دارد هیچ سوگندی کافی نیست.

بنابراین نهی پیامبر، «نهی ارشادی» خواهد بود، نه مولوی و هدف آگاه کردن مسلمانان از این که چنین سوگندی نه منعقد می شود و نه شکستن آن کفاره دارد، و نه فصل خصومت با آن انجام می گیرد.

در احادیث شیعه صریحا این موضوع وارد شده است. امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«إِذا قالَ الرَّجُلُ: أَقْسَمْتُ أَوْ أَحْلَفْتُ فَلَیْسَ بِشَیْ ءٍ حَتّی یَقُولَ أَقْسَمْتُ بِاللّه ِ أَوْ حَلَفْتُ بِاللّه ِ»

«وقتی کسی گفت سوگند یاد کردم کافی نیست، تا

ص:274

بگوید به خدا سوگند».

بنابراین با سه توجیه می توان منافات این حدیث را با احادیث پیش از میان برد.

حدیث دوم

«مردی پیش فرزند عمر آمد و گفت من به کعبه سوگند یاد می کنم فرزند عمر گفت: به خدای کعبه سوگند بخور، زیرا عمر به پدر خود قسم یاد کرد پیامبر فرمود: به پدرت سوگند مخور، زیرا هر کس به غیر خدا سوگند یاد کند، برای خدا شریک

ص:275

قرار داده است».(1)

پاسخ

با توجه به دلایل گذشته که سوگند بر غیر خدا را تجویز می کند باید این حدیث به گونه ای توجیه گردد و آن این که:

این حدیث از سه بخش تشکیل یافته است:

1. مردی نزد ابن عمر آمد و می خواست که به کعبه

ص:276


1- السنن الکبری: 10/29 ؛ مسند احمد: 1/47 و 2/34 و 67 و 78 و 125 ؛ سنن بیهقی: 10/29.

سوگند بخورد، ولی او طرف را از چنین سوگند بازداشت.

2. عمر در نزد پیامبر به پدر خود (خطاب) سوگند می خورد، پیامبر او را از چنین سوگند بازداشت و گفت سوگند به غیر خدا مایه شرک است.

3. اجتهاد فرزند عمر که سخن پیامبر را (مَنْ حَلَفَ بِغَیْرِ اللّه ِ فَقَدْ أشْرَکَ) که در مورد سوگند به مشرک (خطاب) وارد شده و در آن مورد گفته بود، گسترش داده و حتی سوگند به مقدسات مانند کعبه را نیز در کلام پیامبر داخل دانسته است.

در این مورد راه جمع میان این روایت و روایات گذشته که پیامبر و دیگران بدون دغدغه بر غیر خدا سوگند می خوردند این

ص:277

است که کلام پیامبر «هرکس به غیر خدا سوگند یاد کند شرک ورزیده است» محدود به موردی است که «مَقْسَمٌ بِه» مشرک باشد نه مسلم و نه مقدس مانند قرآن و کعبه و پیامبر، و اجتهاد ابن عمر که از کلام پیامبر معنی وسیع فهمیده است برای خود او حجت است نه برای دیگران.

و علت این که سوگند بر «پدر مشرک» یک نوع شرک است این است که یک چنین سوگند، به ظاهر تصدیق راه و روش آن ها است.

این یک تحلیل برای حدیث و اساس آن تخطئه اجتهاد ابن عمر است که از حدیثی که در مورد سوگند

ص:278

به مشرک وارد شده است، معنی وسیع فهمیده حتی بر مقدسات نیز تطبیق نموده است.

در این جا تحلیل دیگری است که از تحلیل نخست، روشن تر و واضح تر است و اینک بیان آن:

تحلیل دوم

سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: «مَنْ حَلَفَ بِغَیْرِاللّه ِ فَقَدْ أَشْرَکَ» مربوط به سوگند به خصوص طواغیتی مانند «لات و عُزّی» است، نه سوگند بر پدر مشرک، تا چه رسد به سوگند بر مقدساتی مانند کعبه، و این اجتهاد ابن عمر است که این

ص:279

قانون مربوط به خصوص بت ها را، بر دو مورد (سوگند بر مشرک و سوگند بر کعبه) تطبیق کرده است و گرنه سخن پیامبر چنین گسترشی نداشته است به گواه این که پیامبر در حدیث دیگر می فرماید:

«مَنْ حَلَفَ فَقالَ فی حَلْفِهِ بِاللاّتِ وَالعُزّی،فَلْیَقُلْ لاإلهَ إلاّ اللّه ُ»(1)

«هر کس سوگند یاد می کند و در آن بگوید به لات و عزی سوگند فورا بگوید: لااِلهَ اِلاَّاللّه .

این حدیث می رساند که هنوز رسوب دوران جاهلی در ذهن

ص:280


1- سنن نسائی: 8/8 .

مسلمانان باقی بوده و گاه و بیگاه به سائقه عادت دیرینه، حتی به طواغیت سوگند یاد می کردند، و پیامبر برای قطع این عمل زشت آن جمله کلی را فرمود. ولی ابن عمر آن را هم بر سوگند بر مقدسات، و هم سوگند بر پدر مشرک تطبیق کرده است.

گواه بر این که سخن پیامبر، نه مقرون با سوگند بر مقدسات و نه مقرون با سوگند بر پدر مشرک بوده است و این ابن عمر است که کلام رسول خدا را، با دو مورد حتی با سوگند عمر بر پدر خود جمع کرده است، این است:

1. امام الحنابله در مسند، جلد 2، ص 34، حدیث دوم را به شکلی نقل می نماید که می رساند که تطبیق از جانب

ص:281

ابن عمر بوده است.

اینک متن حدیث:

«کانَ یَحْلِفُ أَبی، فَنَهاهُ النَّبِیُّ، قالَ مَنْ حَلَفَ بِشَیْ ءٍ دُونَ اللّه ِ فَقَدْ أَشْرَکَ»

«عمر بر پدرش سوگند یاد می کرد، پس رسول خدا او را نهی کرده، فرمودند هر کس به چیزی غیر از خدا سوگند خورد شرک ورزیده است».

همان طور که ملاحظه می کنید: جمله «قالَ مَنْ حَلَفَ» بدون واو عاطفه (یا فاء) وارد شده است، و اگر پیامبر این قانون را در ذیل سوگند بر پدر گفت، لازم بود که حرف عطف در میان باشد.

ص:282

2. باز مؤلف مسند، درج2، ص67، حدیث «مَنْ خَلَفَ...» را بدون داستان سوگند عمر نقل کرده است و این چنین می گوید:

«من حَلَفَ بِغَیْرِ اللّه ِ قالَ فیه قَوْلاً شَدیدا».

«کسی که به غیر خداوند قسم یاد کند، درباره او سخن ناروایی گفته است».

باتوجه به این مراتب می توان گفت که ریشه اشتباه دوچیز است:

1. اجتهاد ابن عمر، که قانون کلی را بر سوگند بر مقدسات مانند کعبه نیز تعلیم داده است. (تحلیل نخست).

2. دو حدیث را در یک جا گرد آورده و حدیثی که اصولاً مربوط به سوگند به طواغیت است، با حدیث نهی از سوگند بر

ص:283

پدر یک جا کرده و مایه اشتباه گردیده است. (تحلیل دوم).

و به دیگر سخن حدیث «مَنْ حَلَفَ بِغَیْرِاللّه بر کعبه تطبیق کرده (این یک اجتهاد) و دو حدیث جداگانه را با هم جمع کرده است.

نظر پیشوایان شیعه در مسأله

شکی نیست که مسلمانان از صدر اسلام تاکنون بر امور مقدس و عزیز و گرامی نزد خود سوگند یاد کرده و پیوسته از طریق سوگند به پیامبر و امام و قرآن و کعبه، توجه طرف را بر صدق گفتار خود جلب می کنند این عمل در میان مسلمانان گواه

ص:284

بر درستی آن است و اگر یک چنین چیزی حرام بود لازم بود که از آن نهی شود.

در مذاکرات پیشوایان ما با مردم زمان از این نوع سوگندها زیاد وارد شده است که ما نمونه هایی را می آوریم:

امام هشتم علیه السلام در مذاکره خود، به حق رسول اللّه به حق خویشاوندی خود با رسول خدا، به خانه خدا، به حق طرف سوگند یاد می کند.(1)

ص:285


1- وَسائِلُ الشّیعَة: 16، کتابُ الایمان، باب 30، ح 6، 7، 8، 10، 14.

امام جواد علیه السلام به زندگی طرف سوگند یاد می نماید.(1)

در برابر آن ها یک رشته روایاتی است که باید به قرینه روایات قبل تفسیر شود.

مانند:

«کُلُّ یَمِینٍ بِغَیرِ اللّه ِ فَهِیَ مِنْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ»(2)

«هر قسمی که به غیر خدا یاد شود، از القائات شیطان است».

ولی مقصود از این سوگندها، آن قسم از سوگندهایی است که

ص:286


1- وَسائِلُ الشّیعَة: 16، کتابُ الایمان، باب 30، ح 6، 7، 8، 10، 14.
2- وَسائِلُ الشّیعَه: 16، کتابُ الایمان، باب 15، ح 4.

در میان مردم آن زمان رایج بوده است، مثلاً به طلاق سوگند یاد می کردند هم چنان که در حدیثی این جمله به آن تفسیر شده است، مردی به امام صادق علیه السلام می گوید:

«إِنّی حَلَفْتُ بِالطَّلاقِ والْعِتاقِ وَ النُّذُورِ».

«من بر طلاق و آزاد شدن بنده و نذرها سوگند یاد می کنم».

امام در پاسخ می فرمایند:

«إنَّ هذا مِنْ خُطُواتِ الشَّیاطینِ».(1)

«این از کارهای شیطان است».

ص:287


1- وَسائِلُ الشّیعَة: 16، کتابُ الایمان، باب 15، حدیث 5.

همگی می دانیم چنین سوگندهایی در مذهب تسنن جایز و در مذهب تشیع مشروع نیست، و هرگز زن با قسم خوردن بر طلاق او، مطلقه نمی شود. بلکه باید تحت شرایطی صیغه طلاق اجرا گردد.

در برخی از روایات، از سوگند به غیر خدا نهی شده است، ولی نهی محمول بر کراهت است، زیرا چنین تعلیل می کند که اگر بر غیر خدا سوگند یاد شود، سوگند بر خدا را ترک می کند(1) و این نوع تعبیرها حاکی از کراهت است.

ص:288


1- وَسائِلُ الشّیعَة: 16، کتابُ الایمان، باب 30، حدیث 5،3، 11، 12.

برخی از روایات نهی، ناظر به سوگندهایی است که انسان را در منظر شرک قرار می دهد مانند سوگند به شب و روز.(1)

آری فقط دو حدیث(2) به صورت مرسل، سوگند به انسان و یا حیات انسان را شرک می خواند و این دو حدیث از جهت ارسال حجت نیست و یا محمول بر کراهت است.

در پایان متن فتوای یکی از فقهای معاصر شیعه را نقل می کنیم. فقیه بزرگوار شیعه، مرحوم آیة اللّه العظمی اصفهانی، در

ص:289


1- وَسائِلُ الشّیعَة: 16، کتابُ الایمان، باب 30، حدیث 5،3، 11، 12.
2- وَسائِلُ الشّیعَة: 16، کتابُ الایمان، باب 30، حدیث 5،3، 11، 12.

وسیلة النجاة، چنین می فرماید:

«اَلاْءقْوی اَنَّهُ یَجُوزُ الْحَلْفُ بِغَیْرِاللّه ِ وَ إِنْ لَمْ یَتَرَتَّبْ عَلی مُخالِفَتِها إثْمٌ وَ لا کَفّارَةٌ کَما أَنَّهُ لَیْسَ فاصِلاً فِی الدَّعاوی وَ الْمُرافَعاتِ».(1)

«اقوی این است که سوگند به غیر خدا صحیح است و مخالفت آن گناه و کفاره ندارد، همان گونه که در مقام داوری، رافع اختلاف نیست».

ص:290


1- وسیلةُ النجاة، کتابُ الایمانِ و النُّذور.

حکم شرعی احضار ارواح از نظر آیات عظام سیستانی و مکارم شیرازی (1)

داستان احضار روح فردوسی!

سؤال: افرادی هستند که کار هیپنوتیزم و احضار روح می کنند. می خواستم بدانم که کار آن ها از نظر شرعی عیب دارد؟ البته اگر این کار برای تقویت ایمان انسان های دیگری که مثلاً در حال دیدن احضار روح هستند باشد (همچنین افرادی که کار

1 از این صفحه تا صفحه 302 متن مقاله ای است که در مورد «ارتباط با ارواح» در روزنامه اعتدال مورخ 17/9/88 چاپ شده است و در مجموعه آثار آیة اللّه سبحانی نیست. (بیستونی)

ص:291

احضار روح می کنند پولی را نگیرند و فقط برای رضای خدا باشد) از نظر شرعی اشکال دارد یا نه؟

پاسخ آیت اللّه ناصر مکارم شیرازی: این کار عقلا امکان پذیر است، ولی شرعا جایز نیست و مفاسد زیادی به بار می آورد.(1)

غالب این گونه مدعیان در خطا و اشتباه اند هر چند اصل عمل امکان پذیر است و اگر برای کشف امور پنهانی انجام گیرد حرام می باشد.

پاسخ آیت اللّه سید علی سیستانی:

ص:292


1- ناصر مکارم شیرازی، معاد و جهان پس از مرگ، ص 275 284.

سؤال: حکم شرعی احضار روح چیست؟

پاسخ: اگر احضار روح موجب ایضاء روح شخص که ایذائش حرام است بشود جایز نیست. ارتباط با ارواح، درصد معینی قابل مطالعه و بررسی است، اگر چه ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیت می توان برای افراد خاصی پذیرفت، ولی نباید از نظر دور داشت این مسئله مورد سوء استفاده عده زیادی قرار گرفته و یا افراد ساده ذهنی، بدون اطلاعات علمی با یک میز چرخان، یا یک استکان، یا یک صفحه کاغذ، پر از حروف الفبا با ارواح می توانند تماسی بگیرند! اینان به دنبال آن بازی کم کم سر از تناسخ و بازگشت ارواح به بدن های جدید (عود ارواح)

ص:293

درآورده اند که امری مردود و غیرمقبول و خلاف نصّ آیات می باشد. ارتباط با ارواح از نوع هیپنوتیزم واقعیت دارد و از نظر علمی ثابت شده است و نمونه های فراوان وجود دارد که با خواب مغناطیسی، «عامل» (خواب کننده) روح «معمول» (خواب شونده) را در اختیار گرفته و از یک شهر به شهر دیگری روانه کرده و اطلاعاتی را از او اتخاذ نموده و سپس شواهد صدق آن بر همگان روشن شده است. (1)

اما ارتباط با ارواح به شکل اسپریتیسم که در چند دهه

ص:294


1- ناصر مکارم شیرازی، معاد و جهان پس از مرگ، ص 275 274.

گذشته در اروپا رواج پیدا کرد، اوهامی بیش نیست، گرچه اصل ارتباط ارواح واقعیت دارد و در متون دینی شواهد و دلایلی برای اثبات آن وجود دارد.

با توجه به متون دینی ارتباط با ارواح امر محالی نیست، لیکن چنان نیست که از هر کسی ساخته باشد، بلکه شرایط ویژه و بسیار دشواری را می طلبد و تنها افراد بسیار برجسته ای توانایی چنین کاری را دارند. چه بسا میان هزاران مدعی چنین کاری تنها یک نفر را به سختی می توان یافت که در ادعای خود صادق باشد.

مدعیان این کار با استفاده از افراد ساده لوح و زودباور، از

ص:295

طریق چرخاندن میز، استکان و صفحه کاغذ حاوی حروف الفبا وانمود می کنند که با ارواح تماس برقرار نموده اند. این کار با بررسی های دقیق به عمل آمده توسط برخی از دانشمندان غربی، نیز توسط برخی از عالمان دینی و اسلامی ثابت شده که ادعای آنان در زمینه احضار ارواح واقعیت ندارد.

در سال 1875 میلادی انجمن فیزیک وابسته به دانشگاه «سن پترزبورک» هیأتی را مأمور کرد تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتایج تحقیقات خود را اعلام کند. این هیأت پس از بررسی های فراوان اعلام کند. این هیأت پس از بررسی های فراوان اعلام کرد که پدیده های مربوط به احضار

ص:296

ارواح به علت حرکات ناخودآگاه، یا اشتباه ضمیری می باشد و احضار ارواح ادعایی، بیش نیست.

واعظ شهیر مرحوم محمد تقی فلسفی می گفت: من در یکی از جلسات احضار ارواح حضور داشتم. هر یک از حاضران به نوبت نزد «مِدیوم» (کسی که مدّعی احضار ارواح است). می رفت و می گفت: روح فلانی شخص را حاضر کن. وی نوشته ای را در سوراخ میز می گذاشت و با چرخاندن چرخ دنده به داخل میز می برد و بعد از چند دقیقه نوشته ای از آن ظاهر می شد که مثلاً روح عموی شما حاضر شده است و به شما سلام می رساند و جویای حال شما است.

ص:297

آقای فلسفی می گوید: من از هیچ یک از آن چه مشاهده کرده بودم، قانع نشدم که پاسخ سؤال های مربوط به روح است، تا نوبت به من می رسید.

گفتم: روح حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر نامدار ایران را برای من احضار کن.

مدیوم نوشته ای به میز سپرد و بعد از پنج دقیقه چرخ دنده را چرخاند و کاغذی از آن ظاهر شد که نوشته بود جناب آقای محمد تقی فلسفی روح حکیم ابوالقاسم فردوسی این جا حضور دارد و به شما سلام می رساند. من گفتم: با این نوشته قانع نشدم که روح فردوسی حاضر شده است. می خواهیم

ص:298

از او سؤالی کنم. مدیوم گفت: وقت شما تمام شده است.

بار دیگر در نوبت قرار بگیرد تا نوبت تو فرابرسد. نوبت که به من رسید، یک صفحه نوشته به او دادم و گفتم: این را بده به روح حکیم ابوالقاسم فردوسی تا به صورت نظم همانند شاهنامه، درآورد، و می دانستم که این مدیوم نمی تواند مانند فردوسی شعر بسراید. کاغذ را در سوراخ میز گذاشت و چرخ دنده را چرخاند و بعد از گذشت ده دقیقه با ناراحتی تمام کاغذی را از میز بیرون آورد که نوشته بود: جناب آقای فلسفی روح حکیم ابوالقاسم فردوسی از این سؤال شما ناراحت شده و قهر نموده است و از این جا رفته است!

ص:299

از امثال این گونه گزارش ها فهمیده می شود که احضار روح به شکل «اسپریتیسم» شیطنتی بیش نیست و معمولاً افراد ساده لوح تحت تأثیر قرار می گیرند.

آیت اللّه مکارم شیرازی در کتاب عدد ارواح درباره شیطنت های مدعیان احضار ارواح مفصل بحث نموده است. او نیز در عین حال که اصل مسئله ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیت پذیرفته، اما به سوء استفاده هایی که در این مسئله صورت گرفته و موهوماتی که در آن وجود دارد، اشاره کرده است.

آیت اللّه جوادی آملی در این باره می گوید: این که برخی

ص:300

می گویند ما با ارواح موکّل سماوات یا با فرشتگان یا جنیان یا با ارواح مؤمنان یا زندگان ارتباط برقرار کردیم، راه اثبات ندارد، حتی برای خودشان، هر چند ثبوتا ممکن است که آدمی با فرشته ای موکّل آسمان یا زمین یا شیاطین انس و جن یا با ارواح مردگان و زنده ارتباط برقرار کند. زیرا آن ها مجردند و انسان هم دارای روح مجردات و مجرد است می تواند با مجرد دیگر ارتباط برقرار کند. اما راه اثبات این مسئله آسان نیست. به هر روی اگر کسی مدّعی ارتباط بود، دلیلی برای اثبات ندارد. (1)

ص:301


1- تفسیر موضوعی قرآن، جوادی آملی، ج 1، ص 119 12.

جهت اطلاع بیشتر می توانید به کتاب آیت اللّه مکارم شیرازی به نام عود ارواح و ارتباط با ارواح، معاد انسان و جهان، نگارش آیت اللّه جعفر سبحانی، جن و شیطان، نوشته رجالی تهرانی و تفسیرنمونه و المیزان ذیل آیه «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی»(1)مراجعه فرمائید.(2)

ص:302


1- 85 / اسراء.
2- این مقاله از روزنامه قرآنی اعتدال مورخ 17/9/88 گرفته شده است و در کتاب آیت اللّه سبحانی نیست (بیستونی).

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

متن اجازه نامه حضرت آیة اللّه جعفر سبحانی••• 5

متن تأییدیه حضرت آیة اللّه جعفر سبحانی••• 6

متن تأییدیه حضرت آیة اللّه محمد یزدی ••• 9

پیشگفتار••• 19

استمداد از ارواح اولیای خدا••• 26

تفسیر آیات••• 29

صورت نخست••• 32

ص:303

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

صورت دوم••• 34

درخواست دعای خیر و یاطلب آمرزش از زندگان درجهان ماده••• 34

صورت سوم••• 50

صورت چهارم و پنجم••• 61

1. تجرّد و بقای روح پس از مرگ••• 64

2. قرآن و امکان ارتباط با ارواح••• 78

3. واقعیت انسان، همان روح اوست••• 90

ص:304

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

پرگویی بی ثمر••• 98

4. مسلمانان و درخواست حاجت از ارواح مقدسه••• 113

شفاهت خواهی از ارواح مقدسه••• 125

آیات موضوع••• 125

تفسیر آیات••• 128

دلایل جایز بودن درخواست شفاعت از اولیای خدا••• 133

الف: درخواست شفاعت شرک است••• 139

ص:305

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

ب: شرک مشرکان به خاطر طلب شفاعت از بت ها بود••• 146

ج: درخواست حاجت از غیر خدا حرام است••• 148

پاسخ:••• 149

د: شفاعت، حق مختص خدا است••• 151

پاسخ:••• 152

ه : درخواست شفاعت از مرده لغو است••• 154

و: خداوند مردگان را غیرقابل تفهیم اعلام می کند••• 155

ص:306

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

پاسخ:••• 157

توسّل به پیامبران و صالحان••• 161

آیات موضوع••• 161

تفسیر آیات••• 165

دلیل اول••• 169

پاسخ••• 170

سوگند دادن به حق اولیاء••• 183

ص:307

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

آیات موضوع••• 183

تفسیر آیات••• 186

دلیل نخست:••• 196

دلیل دوم:••• 201

اعتراض نخست••• 208

پاسخ••• 208

اعتراض دوم••• 213

ص:308

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

پاسخ••• 213

سوگند یاد کردن به غیر خدا••• 226

آیات موضوع••• 226

تفسیر آیات••• 228

دلایل ما بر جواز قسم به غیر خدا••• 230

دلایل وهابیان برای تحریم سوگند به غیر خدا••• 258

حدیث نخست:••• 269

توضیح مفاد روایت••• 271

ص:309

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

توجیه نخست••• 272

توجیه دوم••• 276

توجیه سوم••• 276

حدیث دوم••• 278

پاسخ••• 279

تحلیل دوم:••• 282

نظر پیشوایان شیعه در مسأله••• 287

حکم شرعی احضار ارواح از نظر آیات عظام سیستانی

و مکارم شیرازی ••• 292

ص:310

ص:311

ص:312

ص:313

ص:314

ص:315

ص:316

ص:317

ص:318

ص:319

ص:320

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109